رفتن به مطلب

زیستن و زیستن


ارسال های توصیه شده

محبوبه سی وسه ساله اهل استان ه شهر د ...محله ی شهید پ ...با نمره تلفن 091۰۰۰۰۰۰۰ .. مشخصاتش را در سایت صیغه یابی واردکرد. و یک عکس هم از دوران نوجوانی گذاشت... باید مبلغی هم پرداخت میکرد تا آنها اگر مورد مناسب حال او بود معرفی می‌کردند.. وقتی پنج سال پیش از شوهرش جدا شده بود ..اوایل ادای قهرمان‌ها رو درآورده بود روی پای خودش بایستد  و این اراجیف که همه بلغور میکنند .. اما شیش ماه هم دوام نیاورده بود..یک جوری بود زندگی...  هراس آور وبی طعم   .. هیچ کی گوشه ی دلش نبود که دغدغه ش باشه .‌.بوی مرد در خانه نبود ...آدمها این طوری ن چه زن باشند چه مرد جفت می‌خواهند.. تنهایی ولنگاری می‌آورد..آدم را در خودش حبس می‌کند. بعضی ها می‌توانند تاب می‌آورند سالها بی عشق زندگی کنند ...خودشان را وفق می‌دهند. اما محبوبه نمی‌توانست..می‌خواست یک نفر باشد که برایش دلبری کند ..همدم باشد وخانه از حضور یک آدم دلپذیر باشد . اصلا چه جور می‌شود خودت را از خودت دور کنی ؟ تنها راهش حضور دیگری ست ..نماز هم که بخوانی و قرآن را هم دور کنی ته تهش تنهایی..اما یک نفر باید باشد که دوستش داشته باشی..آن هم نه هر کی ..یک نفر ک احساست را به غلیان بیاورد . روحت از حضورش حتی بیتاب شود..جسمت را به هیجان وادارد... حالا چه طور آن یک نفر را پیدا کنیم ..این دیگر شانسی ست .توی طالع شما باید باشد... خیلی وقتها ده بار هم که شوهرت را عوض کنی بخت و روز و اخلاقت را نمی‌توانی.همه می‌شوند مثل هم ..مشکل از آنها نیست ، این تویی که آن آدمها را شکل هم میسازی، حالا شانس یا کائنات.  بالاخره او را یک نفر به آقای ف معرفی کرده بود..مرد ، مجرد ِ پنجاه ساله ای بود. که جوانتر از سنش می نمود ..دستش به دهنش میرسید...تنهایی ناچارش کرده بود به عزلت و حالاهمدمی میخواست برای مدتی .... دوره هم دوره ی سخت رکود و افسردگی مردها بود ..آقای ف همان اول کاری به او گفته بود فقط برای شش ماه ..اولش دل محبوبه رضا نشد.. صیغه چرا ؟ یک جور اجاره بودن ...یا تن را فروختن رسمی ..یا حس کنیز بودن ...قلبش فشرده میشد وقتی فکر می‌کرد بعد شش ماه باید دنبال شوهر تازه ای بگردد..یا کلا قید همه چیز را بزند و تنهایی را پیش بگیرد . وقتی آقای ف را دید پای دلش لرزید و پذیرفت.. همان روز محضر رفتند .و بعدش هم روزهای خوشی آمد..آنقدر خوش که چشم به هم نزده پنج ماه گذشته بود.... آقای ف قلبی به وسعت خدا داشت ...چنان محبتی در قلب ذوق زده ی او افتاده بود که هر بار می‌خواست فکر کند دارد شش ماه تمام می‌شود مرگ را پیش روی خودش میدید.آقای ف اما عین خیالش نبود.برای او مهم برنامه های زندگیش بود و آنچه می‌خواست برای تعالی روحش....برای محبوبه  از زن ایده آلش گفته بود که هیچ شباهتی به او نداشت.گفته بود که این شش ماه بگذرد دیگر هیچ زنی را صیغه نمی‌کند و باید به فکر ازدواج دائم باشد تا بچه ای داشته باشد. آقای ف با حرفهایش زخم های عمیقی به قلب او وارد میکرد .. شاید دانسته چون از او بعید بود حرفی  را بدون فکر بگوید... این حرفها را درست وقتی میگفت که محبوب  ریتم نفسش را با نفس های او تنظیم میکرد و سرش را میگذاشته روی بازوی ستبرش ...او به سقف زل میزد و عطر سیگارش فضا را پر میکرد و از رویاهایی میگفت که جانش را لبریز کرده بود..محبوبه جرات این را نداشت که بگوید پس من چه میشوم .بعد ِ تو... اگر میگفت حتما آقای ف میگفت که همان اول گفته فقط برای شش ماه ...و اینکه زنها مدام با احساسشان درگیرند..و اینکه محبوبه می‌توانسته تصمیم درست تری بگیرد و ملامت میشد.... پس لب فرو می‌بست.. و سعی می‌کرد او را ذخیره کند در ذهنش .‌این ماه آخر باید بیشتر نگاهش میکرد..بیشتر عطرش را می‌نوشید.. محبوبه  التماس ِ خدا را میکرد برای معجزه ..اما خدا در برآورده نکردن  آرزوهای آدمها دلایل خود را دارد.. مصلحت و این حرفها... مقابله با خدا هم که منجر به شکست خود آدم است.پس تسلیم بود‌.... یک  تسلیم به اجبار ..

آقای ف ساعت دوازده روز ۲۴ ماه ...فسخ را اعلام کرد و مهریه ی محبوبه را پرداخت کرد تمام و کمال ..و لبخندی و یک حلقه ی یادگاری .... و رفت تا همسر دائمی اختیار کند ..تا وقت مقایسه حس کند زن دائمی ش چقدر هدیه ی بزرگی ست تا لبهای مخملی اورا ..اعتماد به نفسش را ..گستاخی های کودکانه ش را با خجالت زدگی های زن صیغه ای ش مقایسه کند..

محبوبه  منتظر زنگ سایت صیغه یابی فکر کرد چند تا شش ماه به پایان عمرش مانده...به کبودی روی بازویش زل زد ..لبخندی بر لبش نشست .‌.‌ تلفن زنگ خورد..‌ حالش حالا بهتر بود ‌‌‌... الو .... سلام خودم هستم ... بله ..‌بله... خانه هم ‌‌دارم ...‌

ویرایش شده توسط maynotknow
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

20 دقیقه قبل، maynotknow گفته است:

محبوبه سی وسه ساله اهل استان ه شهر د ...محله ی شهید پ ...با نمره تلفن 091۰۰۰۰۰۰۰ .. مشخصاتش را در سایت صیغه یابی واردکرد. و یک عکس هم از دوران نوجوانی گذاشت... باید مبلغی هم پرداخت میکرد تا آنها اگر مورد مناسب حال او بود معرفی می‌کردند.. وقتی پنج سال پیش از شوهرش جدا شده بود ..اوایل ادای قهرمان‌ها رو درآورده بود روی پای خودش بایستد  و این اراجیف که همه بلغور میکنند .. اما شیش ماه هم دوام نیاورده بود..یک جوری بود زندگی...  هراس آور وبی طعم   .. هیچ کی گوشه ی دلش نبود که دغدغه ش باشه .‌.بوی مرد در خانه نبود ...آدمها این طوری ن چه زن باشند چه مرد جفت می‌خواهند.. تنهایی ولنگاری می‌آورد..آدم را در خودش حبس می‌کند. بعضی ها می‌توانند تاب می‌آورند سالها بی عشق زندگی کنند ...خودشان را وفق می‌دهند. اما محبوبه نمی‌توانست..می‌خواست یک نفر باشد که برایش دلبری کند ..همدم باشد وخانه از حضور یک آدم دلپذیر باشد . اصلا چه جور می‌شود خودت را از خودت دور کنی ؟ تنها راهش حضور دیگری ست ..نماز هم که بخوانی و قرآن را هم دور کنی ته تهش تنهایی..اما یک نفر باید باشد که دوستش داشته باشی..آن هم نه هر کی ..یک نفر ک احساست را به غلیان بیاورد . روحت از حضورش حتی بیتاب شود..جسمت را به هیجان وادارد... حالا چه طور آن یک نفر را پیدا کنیم ..این دیگر شانسی ست .توی طالع شما باید باشد... خیلی وقتها ده بار هم که شوهرت را عوض کنی بخت و روز و اخلاقت را نمی‌توانی.همه می‌شوند مثل هم ..مشکل از آنها نیست ، این تویی که آن آدمها را شکل هم میسازی، حالا شانس یا کائنات.  بالاخره او را یک نفر به آقای ف معرفی کرده بود..مرد ، مجرد ِ پنجاه ساله ای بود. که جوانتر از سنش می نمود ..دستش به دهنش میرسید...تنهایی ناچارش کرده بود به عزلت و حالاهمدمی میخواست برای مدتی .... دوره هم دوره ی سخت رکود و افسردگی مردها بود ..آقای ف همان اول کاری به او گفته بود فقط برای شش ماه ..اولش دل محبوبه رضا نشد.. صیغه چرا ؟ یک جور اجاره بودن ...یا تن را فروختن رسمی ..یا حس کنیز بودن ...قلبش فشرده میشد وقتی فکر می‌کرد بعد شش ماه باید دنبال شوهر تازه ای بگردد..یا کلا قید همه چیز را بزند و تنهایی را پیش بگیرد . وقتی آقای ف را دید پای دلش لرزید و پذیرفت.. همان روز محضر رفتند .و بعدش هم روزهای خوشی آمد..آنقدر خوش که چشم به هم نزده پنج ماه گذشته بود.... آقای ف قلبی به وسعت خدا داشت ...چنان محبتی در قلب ذوق زده ی او افتاده بود که هر بار می‌خواست فکر کند دارد شش ماه تمام می‌شود مرگ را پیش روی خودش میدید.آقای ف اما عین خیالش نبود.برای او مهم برنامه های زندگیش بود و آنچه می‌خواست برای تعالی روحش....برای محبوبه  از زن ایده آلش گفته بود که هیچ شباهتی به او نداشت.گفته بود که این شش ماه بگذرد دیگر هیچ زنی را صیغه نمی‌کند و باید به فکر ازدواج دائم باشد تا بچه ای داشته باشد. آقای ف با حرفهایش زخم های عمیقی به قلب او وارد میکرد .. شاید دانسته چون از او بعید بود حرفی  را بدون فکر بگوید... این حرفها را درست وقتی میگفت که محبوب  ریتم نفسش را با نفس های او تنظیم میکرد و سرش را میگذاشته روی بازوی ستبرش ...او به سقف زل میزد و عطر سیگارش فضا را پر میکرد و از رویاهایی میگفت که جانش را لبریز کرده بود..محبوبه جرات این را نداشت که بگوید پس من چه میشوم .بعد ِ تو... اگر میگفت حتما آقای ف میگفت که همان اول گفته فقط برای شش ماه ...و اینکه زنها مدام با احساسشان درگیرند..و اینکه محبوبه می‌توانسته تصمیم درست تری بگیرد و ملامت میشد.... پس لب فرو می‌بست.. و سعی می‌کرد او را ذخیره کند در ذهنش .‌این ماه آخر باید بیشتر نگاهش میکرد..بیشتر عطرش را می‌نوشید.. محبوبه  التماس ِ خدا را میکرد برای معجزه ..اما خدا در برآورده نکردن  آرزوهای آدمها دلایل خود را دارد.. مصلحت و این حرفها... مقابله با خدا هم که منجر به شکست خود آدم است.پس تسلیم بود‌.... یک  تسلیم به اجبار ..

آقای ف ساعت دوازده روز ۲۴ ماه ...فسخ را اعلام کرد و مهریه ی محبوبه را پرداخت کرد تمام و کمال ..و لبخندی و یک حلقه ی یادگاری .... و رفت تا همسر دائمی اختیار کند ..تا وقت مقایسه حس کند زن دائمی ش چقدر هدیه ی بزرگی ست تا لبهای مخملی اورا ..اعتماد به نفسش را ..گستاخی های کودکانه ش را با خجالت زدگی های زن صیغه ای ش مقایسه کند..

محبوبه  منتظر زنگ سایت صیغه یابی فکر کرد چند تا شش ماه به پایان عمرش مانده...به کبودی روی بازویش زل زد ..لبخندی بر لبش نشست .‌.‌ تلفن زنگ خورد..‌ حالش حالا بهتر بود ‌‌‌... الو .... سلام خودم هستم ... بله ..‌بله... خانه هم ‌‌دارم ...‌

بشتر داستان ی جورای از هوای نفس بود 

میشد دید که بیشتر حس ی زن نصبت به هوس چگونه هست!! -_-

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، حسین138 گفته است:

بشتر داستان ی جورای از هوای نفس بود 

میشد دید که بیشتر حس ی زن نصبت به هوس چگونه هست!! -_-

 شاید هم داستان ظلمی که به زنهای صیغه ای میشه ..از این زاویه نگاه کن ...

و هوس دقیقا کجای قصه بود؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، maynotknow گفته است:

 شاید هم داستان ظلمی که به زنهای صیغه ای میشه ..از این زاویه نگاه کن ...

و هوس دقیقا کجای قصه بود؟

اونم درسته!!ولی در جریان باش هر کار اشتباهی، اشتباه هست نمیشه توجهی اورد براش

شمو دقیق مطالعه کن متوجه میشی کجاش

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

3 دقیقه قبل، حسین138 گفته است:

بشتر داستان ی جورای از هوای نفس بود 

میشد دید که بیشتر حس ی زن نصبت به هوس چگونه هست!! -_-

 ولی خوشحالم که خوندید ..سپاس به اندازه کهکشان راه شیری...🙏

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 دقیقه قبل، maynotknow گفته است:

 ولی خوشحالم که خوندید ..سپاس به اندازه کهکشان راه شیری...🙏

میخونم بیشترینش، 

خدا برات خوش بخواد 🌺

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 دقیقه قبل، حسین138 گفته است:

اونم درسته!!ولی در جریان باش هر کار اشتباهی، اشتباه هست نمیشه توجهی اورد براش

شمو دقیق مطالعه کن متوجه میشی کجاش

 توجیه نیاوردم .. چند روز پیش دیدم زنهای زیبایی که شغلشون همین صیغه شدن بود ... با تایم کوتاه و بلند...خسته بودند اما ناچار ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 دقیقه قبل، maynotknow گفته است:

 توجیه نیاوردم .. چند روز پیش دیدم زنهای زیبایی که شغلشون همین صیغه شدن بود ... با تایم کوتاه و بلند...خسته بودند اما ناچار ...

نگاه کنید، نگید کار نیست، شغل نیست، درامد نیست، اینجا جای هست که از خاک هم میشه سرمایه درست کرد، چیزی بنام ناچاری وجود نداره، طرف میخواد یک ساعتی فلان داشته باشه، امده اسمش گذاشته صیغه، حالا تو این میون پول خوبی هم بدون زحمت گیرش میاد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

10 دقیقه قبل، حسین138 گفته است:

نگاه کنید، نگید کار نیست، شغل نیست، درامد نیست، اینجا جای هست که از خاک هم میشه سرمایه درست کرد، چیزی بنام ناچاری وجود نداره، طرف میخواد یک ساعتی فلان داشته باشه، امده اسمش گذاشته صیغه، حالا تو این میون پول خوبی هم بدون زحمت گیرش میاد

حرفتون منطقیه .. ممنون .

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...