رفتن به مطلب

شرح حال ِ دل


حواصیل

ارسال های توصیه شده

 نزدیک غروب ... همان موقع که صدای اذان می پیچد در سکوت روستای یخ زده..و  مؤذن آخرین طنین آهنگین را از حنجره ی سوزنده اش به سمت آسمان رها می کند... و زندگی از حرکت می ایستد ، شب جامه ی سیاهش را بر سر دنیا گسترده..... و تاریکی مرگ آور تنها دیزاینی ناموزون است  که جهان را به چالش زنجره ها دعوت میکند.. کرم های شب تاب و جیرجیرک ها  چند سالی ست که از این دیار گریخته اند....سگ ها ساکتند‌..مرغ ها کز کرده اند گوشه ی مرغدانی...زوزه ای از دور می آید... صدای هیچ آدمیزادی به گوش نمی رسد .. تن افسرده ی زنان و مردانی که لابلای  رخت های کهنه ی اندوه در پشت درهای چفت شده از حسادت های تعریف نشده حبس گشته . حتی کودکان هم دیگر به بازی شبانه ی کوچه امید نبسته اند..... نماز را اقامه میکنم...انگار خدا نزدیک ترین ِ دورهاست ... با او به سخن می ایستم ..و نا خودآگاه رگ گردنم را لمس میکنم ... ای آنکه از این رگ به بندگانت نزدیک تری ...دریاب بنده ای که پناهگاهی جز تو ندارد..که به ضعف خود اقرار کنان آمده ... اشک هایی که جویبار خواهند شد.. صدای ناله ای از گلوی مخلوق  و  عجزی آمیخته با رنجی طاقت فرسا

این یک نمایش انسانی ست .

بازیگری حقیر و تماشا گری عظیم ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...