رفتن به مطلب

باتو خیال میکنم که دویدم سراسر دشت .... با تو قدم زده ام در کوچه های رشت... با تو خیال میکنم رفته ام بهشت...دیگر تمام شده ، رنج ِ سرنوشت


حواصیل

ارسال های توصیه شده

چقدر در زندگی دست رد به سینه مان خورد ،،، ولی اصلا اهمیتی نداشت ، آخر چه کسی اهمیتی به سردی نگاه رهگذر ها یا نسیه ندادن بقال ِ سرکوچه ، یا اخم ِ کارفرمای اخمو،،، یا سردی نگاه منشی طلبکارِ دکتر می‌دهد...اصلا آدم با این چیزها دلخور نمی‌شود...اما خدا نکند این دست همان دستی باشد که بارها توی خیالت پناهت شده ،... توی سینه ی آدمهای احساسی دل عجیبی ست... آرام‌تر به سینه شان بکوبید،،،... آرام تر ترکشان کنید...آنها فقط عاشقند..همین،

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...