حواصیل ارسال شده در 4 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین تا به کی باید رفت از دیاری، به دیاری دیگر نتوانم، نتوانم جستن هر زمان عشقی و یاری دیگر کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر میکردیم از بهاری به بهاری دیگر آه، اکنون دیریست که فرو ریخته در من، گوئی، تیره آواری از ابر گران چو میآمیزم، با بوسهٔ تو روی لبهایم، میپندارم، میسپارد جان، عطری گذران آنچنان آلودهست عشق غمناکم با بیم زوال که همه زندگیم میلرزد چون ترا مینگرم مثل اینست که از پنجرهای تکدرختم را، سرشار از برگ در تب زرد خزان مینگرم مثل اینست که تصویری را روی جریانهای مغشوش آب روان مینگرم شب و روز شب و روز شب و روز بگذار که فراموش کنم. تو چه هستی، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان مرا میگشاید در برهوت آگاهی بگذار که فراموش کنم. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .