رفتن به مطلب

غم


حواصیل

ارسال های توصیه شده

از غمی می سوزم و ناچار سوزد از غمی

هر که را رنج درازی مانده و عمر کمی


دل که از بیم فنا چون بحر پروایی نداشت

دم به دم بر خویش می لرزد کنون چون شبنمی


گاه گویم زندگانی چیست ؟عین سوختن

تا نمیرد شمع ،از سوزش نیاساید دمی


چشم بینا نیست مردم را و این بهتر که نیست

ورنه هر گهواره ­ای گوریست ،هر عیشی غمی

 

ای عزیز ! ای محرم جان ! با که گویم راز دل ؟

باز نتوان گفت هر رازی به هر نامحرمی

 

درد بی درمان من ای کاش تنها مرگ بود

ای بسا دردا که پیشش مرگ باشد مرهمی

 

خالق شیطان و گندم شادی مردم نخواست

عالمی غم ساخت پیش از آن که سازد آدمی

 

گر ز چشم من به هستی بنگری،بینی مدام

خواب شوم ناگواری،عیش تلخ درهمی

 

ور بجویی از زبان کِلک من معنای عمر

درد جانسوز فریبایی، بلای مبهمی


وآن بهشت و دوزخ یزدان که از آن وعده هاست

­با تو بنشستن زمانی، بی تو بنشستن دمی

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...