حواصیل ارسال شده در 4 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین از غمی می سوزم و ناچار سوزد از غمی هر که را رنج درازی مانده و عمر کمی دل که از بیم فنا چون بحر پروایی نداشت دم به دم بر خویش می لرزد کنون چون شبنمی گاه گویم زندگانی چیست ؟عین سوختن تا نمیرد شمع ،از سوزش نیاساید دمی چشم بینا نیست مردم را و این بهتر که نیست ورنه هر گهواره ای گوریست ،هر عیشی غمی ای عزیز ! ای محرم جان ! با که گویم راز دل ؟ باز نتوان گفت هر رازی به هر نامحرمی درد بی درمان من ای کاش تنها مرگ بود ای بسا دردا که پیشش مرگ باشد مرهمی خالق شیطان و گندم شادی مردم نخواست عالمی غم ساخت پیش از آن که سازد آدمی گر ز چشم من به هستی بنگری،بینی مدام خواب شوم ناگواری،عیش تلخ درهمی ور بجویی از زبان کِلک من معنای عمر درد جانسوز فریبایی، بلای مبهمی وآن بهشت و دوزخ یزدان که از آن وعده هاست با تو بنشستن زمانی، بی تو بنشستن دمی 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .