رفتن به مطلب

نقاط اشتراک


ارسال های توصیه شده

 آدمهای شبیه به هم  هر جای دنیا هم که باشند بالاخره همدیگر را پیدا می‌کنند. آنها باید با هم باشند تا جهان شان معنا بیابد . جاذبه ی  خودشان را دارند انگار  ..یک جور تمایز عجیب با معمولی ها ...همان سال اول دانشکده تاریخ او را دیدم که کوله پشتی رنگ و رو رفته ای روی دوشش بود  و پیرهنی که انگار عادتش بود آستین هاش را تا بدهد ..از همه بیشتر موهاش جلب توجه میکرد که بلند بود و تا شانه اش می‌رسید. مشکی به رنگ پرهای کلاغ ...و براق ... زلف هاش روی پیشانی ش می ریخت و چهره ی استخوانی ش لابلای موهای حلقه دار تصویر شاعرها را در ذهنم تداعی میکرد.. آخر سالن می‌نشست  هاله ای انگار دور شخصیتش چون آهنربایی جاذب روح مرا جذب میکرد....کنجکاو  و علاقه مند بودم . او هم بی اعتنا نبود گاهی نگاهمان گره میخورد.. تا اینکه دخترها گفتن سال دومی است ...اسمش رضا ست ... آدم حاشیه نشینی چون من نمی‌توانست مورد توجه کسی باشد ولی حسی در من می‌خواست مرا ببیند...انگار فهمیده باشد که گاهی نگاهش میکنم . غافلگیرم میکرد و لبخند زد.. پاسخ لبخندهای او سرخی گونه های شرمنده ی من بود .. .. وقتی در بحث های شورانگیز تاریخ معاصر عصبی میشد از دوران  قاجارها،،،  دیدنی تر میشد و خواستنی تر. و پرسش و پاسخ هایی که  گاهی مخاطب نگاهش من بودم ...حسی به شیرینی تمام باقلواهای جهان ،به شور انگیزی تمام اهنگ های عاشقانه.... در من زنده می کرد.. این ارتباط تله پاتی طور آنقدر جاذبه داشت که او را وادار به  نشان دادن عکس العمل کرد...  آن روز   وقتی نزدیک من نشست تا پیش قدم رابطه شود  نا خودآگاه برخاستم و چند صندلی بین مان فاصله افتاد... دیدم که در خود شکست  انگار جهانی که ساخته بود در وجودش فرو ریخت ... به گمانم خواستم بگویم که سهل الوصول نیستم . ولی گاهی یک حرکت اشتباهی همه چیز را نابود میکند ...رضا رنجیده بود  و صدای رنجش ِقلب او از پسِ سکوت سرد چون نت های موسیقی غمناکی فضای فاصله را پر کرده بود .....دو هفته گذشت و من ندیدمش ..  جستجو کردم اما انگار نبود  و شاید به عمد خودش را از من مخفی میکرد...تا اینکه دوباره  او را دیدم  با دختری سانتیمانتال و خفن ..پالتوی قرمزی پوشیده بود و زیبا بود  نقطه ی مقابل من ..چسبیده بود به دست لاغر و استخوانی رضا ... وقتی از دور می آمدند نگاهمان  با هم تلاقی کرد.. نگاه برگرفت و رفت ... دلم شکست ..اما غرورم اجازه نداد خودم را درگیر کنم .. ...روزها گذشت و او از یادم رفت ... حتی دیگر  ندیدمش ...کنجکاو دیدنش هم نشدم ... و یک روز توی تابلوی اعلانات عکس سیاه سفید رضا با جمله ی جوان ناکام قلبم را فشرد...همان زلف های ریخته روی صورت استخوانی ... چشمهای درشت مشکی.. حالا زیر خروارها خاک بود ... دلگیر و پریشان فکر کردم چه بر سر رضا آمد ..از چند نفری پرسیدم ..حالا پرسش عیبی نداشت .. حالا ایمن بودم از حرف دیگران  و لکه دار یک سوال در مورد  آدمی که او را تحسین میکردم نمی‌شدم...چون او مرده بود ...یک نفر گفت رضا در یک سانحه رانندگی از دنیا رفته و  آن دختر که با او بود جز یک رابطه ی کوتاه مدت نداشته اند.. پشیمانی چون دردی استخوان سوز تمام پیکرم را فرا گرفته بود.. کنار تابلوی اعلانات دانشکده تاریخ  گریه تلخی سر دادم ....

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 ساعت قبل، maynotknow گفته است:

 آدمهای شبیه به هم  هر جای دنیا هم که باشند بالاخره همدیگر را پیدا می‌کنند. آنها باید با هم باشند تا جهان شان معنا بیابد . جاذبه ی  خودشان را دارند انگار  ..یک جور تمایز عجیب با معمولی ها ...همان سال اول دانشکده تاریخ او را دیدم که کوله پشتی رنگ و رو رفته ای روی دوشش بود  و پیرهنی که انگار عادتش بود آستین هاش را تا بدهد ..از همه بیشتر موهاش جلب توجه میکرد که بلند بود و تا شانه اش می‌رسید. مشکی به رنگ پرهای کلاغ ...و براق ... زلف هاش روی پیشانی ش می ریخت و چهره ی استخوانی ش لابلای موهای حلقه دار تصویر شاعرها را در ذهنم تداعی میکرد.. آخر سالن می‌نشست  هاله ای انگار دور شخصیتش چون آهنربایی جاذب روح مرا جذب میکرد....کنجکاو  و علاقه مند بودم . او هم بی اعتنا نبود گاهی نگاهمان گره میخورد.. تا اینکه دخترها گفتن سال دومی است ...اسمش رضا ست ... آدم حاشیه نشینی چون من نمی‌توانست مورد توجه کسی باشد ولی حسی در من می‌خواست مرا ببیند...انگار فهمیده باشد که گاهی نگاهش میکنم . غافلگیرم میکرد و لبخند زد.. پاسخ لبخندهای او سرخی گونه های شرمنده ی من بود .. .. وقتی در بحث های شورانگیز تاریخ معاصر عصبی میشد از دوران  قاجارها،،،  دیدنی تر میشد و خواستنی تر. و پرسش و پاسخ هایی که  گاهی مخاطب نگاهش من بودم ...حسی به شیرینی تمام باقلواهای جهان ،به شور انگیزی تمام اهنگ های عاشقانه.... در من زنده می کرد.. این ارتباط تله پاتی طور آنقدر جاذبه داشت که او را وادار به  نشان دادن عکس العمل کرد...  آن روز   وقتی نزدیک من نشست تا پیش قدم رابطه شود  نا خودآگاه برخاستم و چند صندلی بین مان فاصله افتاد... دیدم که در خود شکست  انگار جهانی که ساخته بود در وجودش فرو ریخت ... به گمانم خواستم بگویم که سهل الوصول نیستم . ولی گاهی یک حرکت اشتباهی همه چیز را نابود میکند ...رضا رنجیده بود  و صدای رنجش ِقلب او از پسِ سکوت سرد چون نت های موسیقی غمناکی فضای فاصله را پر کرده بود .....دو هفته گذشت و من ندیدمش ..  جستجو کردم اما انگار نبود  و شاید به عمد خودش را از من مخفی میکرد...تا اینکه دوباره  او را دیدم  با دختری سانتیمانتال و خفن ..پالتوی قرمزی پوشیده بود و زیبا بود  نقطه ی مقابل من ..چسبیده بود به دست لاغر و استخوانی رضا ... وقتی از دور می آمدند نگاهمان  با هم تلاقی کرد.. نگاه برگرفت و رفت ... دلم شکست ..اما غرورم اجازه نداد خودم را درگیر کنم .. ...روزها گذشت و او از یادم رفت ... حتی دیگر  ندیدمش ...کنجکاو دیدنش هم نشدم ... و یک روز توی تابلوی اعلانات عکس سیاه سفید رضا با جمله ی جوان ناکام قلبم را فشرد...همان زلف های ریخته روی صورت استخوانی ... چشمهای درشت مشکی.. حالا زیر خروارها خاک بود ... دلگیر و پریشان فکر کردم چه بر سر رضا آمد ..از چند نفری پرسیدم ..حالا پرسش عیبی نداشت .. حالا ایمن بودم از حرف دیگران  و لکه دار یک سوال در مورد  آدمی که او را تحسین میکردم نمی‌شدم...چون او مرده بود ...یک نفر گفت رضا در یک سانحه رانندگی از دنیا رفته و  آن دختر که با او بود جز یک رابطه ی کوتاه مدت نداشته اند.. پشیمانی چون دردی استخوان سوز تمام پیکرم را فرا گرفته بود.. کنار تابلوی اعلانات دانشکده تاریخ  گریه تلخی سر دادم ....

سر فرصت همش میخونم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...