رفتن به مطلب

پیرم ولی -_-


ارسال های توصیه شده

 

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند 
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند 
بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند 
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند 
نای ما خاموش ولی این زُهره شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می کند 
گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می کند 
سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می کند 
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند 
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند 
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند 
می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می کند 
“شهریارا” گو دل از ما مهربانان نشکنید
ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کن 

🌹شهریار🌹

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، maynotknow گفته است:

یاد اون شعر حافظ افتادم 

گرچه پیرم تو شبی....  الخ 

نخوندم، پست کن تا لذت ی شعر خوب رو ببریم 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، حسین138 گفته است:

نخوندم، پست کن تا لذت ی شعر خوب رو ببریم 

مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم

طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم

 

به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی

از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم

 

یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی

پیشتر زان که چو گَردی ز میان برخیزم

 

بر سرِ تربتِ من با مِی و مُطرب بنشین

تا به بویت ز لحد رقص کُنان برخیزم

 

خیز و بالا بنما ای بتِ شیرین حرکات

کز سرِ جان و جهان دست فشان برخیزم

 

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کَش

تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخیزم

 

روز مرگم نفسی مهلتِ دیدار بده

تا چو حافظ ز سرِ جان و جهان برخیزم

 
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 دقیقه قبل، maynotknow گفته است:

مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم

طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم

 

به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی

از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم

 

یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی

پیشتر زان که چو گَردی ز میان برخیزم

 

بر سرِ تربتِ من با مِی و مُطرب بنشین

تا به بویت ز لحد رقص کُنان برخیزم

 

خیز و بالا بنما ای بتِ شیرین حرکات

کز سرِ جان و جهان دست فشان برخیزم

 

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کَش

تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخیزم

 

روز مرگم نفسی مهلتِ دیدار بده

تا چو حافظ ز سرِ جان و جهان برخیزم

 

لذت بردم، ممنون حالا جواب برات می نویسم، (من تایپ باید کنم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

5 دقیقه قبل، حسین138 گفته است:

لذت بردم، ممنون حالا جواب برات می نویسم، (من تایپ باید کنم

هر چی میگردم تو کتاب پیدا نمیکنم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...