رفتن به مطلب

آدم های عادی هم عاشق می شوند


ارسال های توصیه شده

فوق سری بودن ماجرا باعث می‌شد آقای مداری نتواند حرفهایی را در خانه رد و بدل کند که عهد و عیال بفهمند،  به خصوص که دهان خانم چفت و بست درست و حسابی نداشت و امکان  داشت برای خلق احترام و البته تفاخر توی میهمانی ها ماجرا ها ی مالی ش را به گوش همه برساند و  کاسه و کوزه اش را به هم بزند ، به خصوص که  در این میهمانی ها اکثرن گوش‌هایی برای گرفتن نقطه ضعف از او فعال بودند . از یک طرف هم دلش لک زده بود برای حرف زدن،  از دست آوردهای که داشت ، دلش می‌خواست از خودش تعریف و تمجید کند ، از وقتی به صندلی ریاست جلوس کرده بود ، هفت سالی میگذشت  ، موفقیت ها و زرنگ بازی هاش  عجیب ته دلش را گرم می‌کردند، ،، فروردین  ماه خانم و بچه ها را فرستاد سفر تا دلشان باز شود ، جای مداری در سفر با یک کارت بانکی پر شد و هیچ کدام آنها حتی به تعارف نگفتند مداری تو هم بیا ‌... مداری تعطیلات را به تنهایی در خانه بود و گاها برای خرید بیرون میرفت و بیشتر به حساب و کتاب های مالیش رسیدگی میکرد،،، غروب روز سوم فروردین  ، او برای خرید شام آن شبش راهی رستوران همیشگی شد . تلفنی شماره اشتراک را گفت تا موقع رسیدن علاف گرفتن غذا نشود.. ،،، غرق افکار خودش پشت  چراغ قرمز خیره بود به سیاهی شب ، که در ماشین باز شد و زنی سراسیمه خودش را چپاند روی صندلی ،،، نفس نفس زنان گفت ،،، اقا تو رو خدا منو چند چهار راه بالاتر پیاده کنید ... مداری خواست با بداخلاقی بیرونش گفت اما زبانش بند آمد و بدون هیچ فکری گفت ...اتفاقی افتاده ، زن گفت ... بله ، چند نفر مزاحمم شدند، کتکم بزنند که فرار کردم ، مداری با لحن تندی گفت ،، حوصله ی دردسر ندارم ، زن با صدایی ضعیف نالید ،،، اقا تو رو خدا ... چراغ حالا سبز شده بود ماشین را به حرکت در آورد و کمی آنطرفتر راهنما زد و ایستاد ، رو به زن گفت.... لطفا برو پایین ، وقتی با لحن تندی دوباره به سمت او بازگشت .. زن جوان با چشمانی پر از اشک قصد پیاده شدن داشت ، حسی توی دلش شبیه هوسی تند بیداد می‌کرد،  گفت ،،،بشین فقط چند تا چهار راه بالاتر باید پیاده بشوی ... زن شروع کرد به حرف زدن ‌‌.. از خودش و از زندگیش که  از وقتی یادش می آید فقط یک یتیم تنها بوده که جز ترحم ندیده ، خاله ش بزرگش کرده و برادرش حالا شده همه کاره ش . چند سال پیش هم زن مردی شده که توی یک نزاع خیابانی مرده ،،،  و حالا گاهی برای کاری آبرومند به شهر می‌آید..  مداری گفت ،،،شام خوردی ‌؟زن با نگاهی خجل به او گفت ،،،خیر،  راضی به زحمت شما نیستم ، زن یکریز حرف می‌زد و مداری حس می‌کرد دلش نمی‌خواهد لحظه ای از حرف زدن بایستد، پس با کلمات کوتاه او را تشویق به ادامه دادن حرفهاش میکرد، نزدیک رستوران مداری رو به زن گفت .. بریم غذا بخوریم چون من خیلی گرسنه ام ، و بعد شما رو میرسونم ، زن اطاعت کرد و پیاده شد ، آن شب مداری با زنی بیگانه بدون هیچ قصد قبلی داشت شام میخورد، این تقدیر عجیب خودش را هم شوکه کرده بود ،  برایش مهم نبود چه پیش خواهد آمد،  حالا که روزگار این طور میخواست او هم مخالفتی نمی‌کرد،  به هیچ کی از جوانب ماجرا فکر نمی‌کرد،  زن آنقدر معصوم و مظلوم بود که ته دلش می‌خواست همین الان بگوید با من بمونی خودم کمکت میکنم.  شام در فضایی پر از گفتگو صرف شد ، او مات اینهمه دلبری در عین سادگی شده بود ، زن به نسبت زنهایی که دیده بود اصلا قشنگ نبود ، ولی حسی شبیه کودکی در او بیدار میشد ، کودکی ش میان کوچه باغها، میان عطر سبز درختهای حیاط خانه ی قدیمی شان ... شیده و مداری  مثل تو آدم پرت شده از زمین محو کلام هم گذر  زمان را از دست دادند... از آن روز  روزها شد کوتاه ، تعطیلات شد قد یک روز،... روزها به گردش گذشت و شبها به گفتگو... او یازده روز از خودش گفت و تمام دست آوردهای زندگیش را چید روبروی. زن ، تمام هفت سال ریاستش را ، هوش سرشارش را ... حالا دلش خالی از هر کلامی بود، و به جای تمام آن حرفها یک عشق آمده بود.. عشقی بی سرانجام اما  دلپذیر ،،،روز پانزدهم فروردین طبق قرار بعد از گریه های مکررشان  شیده سوار قطار ساعت یازده به مقصد شهری دور شد تا از این عشق تنها یک خاطره بماند،  تا هیچ کس قربانی عاشقی هاش نشود،، و جای این خاطره تا ابد مثل گلوله ای سربی بسوزد... و باور کنید عشق یک اتفاق است ‌.. بدون برنامه ی قبلی...و در هر زمانی امکان دارد بیاید سراغ آدم... تنها برای اسطوره ها نیست . آدم های عادی هم عاشق می‌شوند...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...