حسین138 ارسال شده در 24 آبان، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، 2023 پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند نای ما خاموش ولی این زُهره شیطان هنوز با همان شور و نوا دارد شبانی می کند گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان با همین نخوت که دارد آسمانی می کند سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز در درونم زنده است و زندگانی می کند با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران می رسد با من خزانی می کند طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی می کند “شهریارا” گو دل از ما مهربانان نشکنید ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کن شهریار 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 24 آبان، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، 2023 21 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند نای ما خاموش ولی این زُهره شیطان هنوز با همان شور و نوا دارد شبانی می کند گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان با همین نخوت که دارد آسمانی می کند سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز در درونم زنده است و زندگانی می کند با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران می رسد با من خزانی می کند طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی می کند “شهریارا” گو دل از ما مهربانان نشکنید ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کن شهریار حال من خوب است اما گر چه بیمارم کمی. عاشقی را دوست دارم گرچه بیزارم کمی. دل به دلداری سپردم. رفت و من تنها شدم. خانه ام را کرد آباد گر چه ویرانم کمی. رفت اما رفتن او آخر. دنیا که نیست. نیست اما بیخیالم گرچه گریانم کمی. بی وفا نامهربان بود.ازخدا پنهان که نیست. از شما پنهان نباشد دوستش دارم کمی. بس که احساساتیم گه گاه شیرین میزنم . تیشه بر دل میزنم من شکل فرهادم کمی. گوشه ی زندان حسرت با حصاری از جنون. من اسیری بی حصارم چون که آزادم کمی. دکترم می گفت باید فکر تو درمان شود . حال من بد نیست اما فکر درمانم کمی. آن همه نذرو نیازو حاجت و قفل ودخیل. وا نشد درهای رحمت کم شد ایمانم کمی. آخر شعرم خدا را شاکرم معلوم شد. قرص هایم را نخوردم بد شده حالم کمی. 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 25 آبان، 2023 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، 2023 20 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است: حال من خوب است اما گر چه بیمارم کمی. عاشقی را دوست دارم گرچه بیزارم کمی. دل به دلداری سپردم. رفت و من تنها شدم. خانه ام را کرد آباد گر چه ویرانم کمی. رفت اما رفتن او آخر. دنیا که نیست. نیست اما بیخیالم گرچه گریانم کمی. بی وفا نامهربان بود.ازخدا پنهان که نیست. از شما پنهان نباشد دوستش دارم کمی. بس که احساساتیم گه گاه شیرین میزنم . تیشه بر دل میزنم من شکل فرهادم کمی. گوشه ی زندان حسرت با حصاری از جنون. من اسیری بی حصارم چون که آزادم کمی. دکترم می گفت باید فکر تو درمان شود . حال من بد نیست اما فکر درمانم کمی. آن همه نذرو نیازو حاجت و قفل ودخیل. وا نشد درهای رحمت کم شد ایمانم کمی. آخر شعرم خدا را شاکرم معلوم شد. قرص هایم را نخوردم بد شده حالم کمی. جواب میدم 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Miss nedaa ارسال شده در 25 آبان، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، 2023 در ۱۴۰۲/۶/۲ در 08:58، حسین138 گفته است: پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند نای ما خاموش ولی این زُهره شیطان هنوز با همان شور و نوا دارد شبانی می کند گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان با همین نخوت که دارد آسمانی می کند سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز در درونم زنده است و زندگانی می کند با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران می رسد با من خزانی می کند طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی می کند “شهریارا” گو دل از ما مهربانان نشکنید ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کن شهریار زیبا بود 2 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ɑɍɛẕőǚ ارسال شده در 25 آبان، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، 2023 عالی دوستان🩷 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 25 آبان، 2023 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، 2023 در ۱۴۰۲/۶/۲ در 10:21، نیلوفرآبی گفته است: حال من خوب است اما گر چه بیمارم کمی. عاشقی را دوست دارم گرچه بیزارم کمی. دل به دلداری سپردم. رفت و من تنها شدم. خانه ام را کرد آباد گر چه ویرانم کمی. رفت اما رفتن او آخر. دنیا که نیست. نیست اما بیخیالم گرچه گریانم کمی. بی وفا نامهربان بود.ازخدا پنهان که نیست. از شما پنهان نباشد دوستش دارم کمی. بس که احساساتیم گه گاه شیرین میزنم . تیشه بر دل میزنم من شکل فرهادم کمی. گوشه ی زندان حسرت با حصاری از جنون. من اسیری بی حصارم چون که آزادم کمی. دکترم می گفت باید فکر تو درمان شود . حال من بد نیست اما فکر درمانم کمی. آن همه نذرو نیازو حاجت و قفل ودخیل. وا نشد درهای رحمت کم شد ایمانم کمی. آخر شعرم خدا را شاکرم معلوم شد. قرص هایم را نخوردم بد شده حالم کمی. بی تو، مهتابشبی، باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه كه بودم در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. من همه، محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشۀ ماه فروریخته در آب شاخهها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی: ـ از این عشق حذر كن! لحظهای چند بر این آب نظر كن، آب، آیینۀ عشق گذران است، تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا، كه دلت با دگران است! تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن! با تو گفتم: حذر از عشق!؟ – ندانم سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم! روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد، چون كبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . . باز گفتم كه : تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم! اشكی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . . اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید! یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه كشیدم. نگسستم، نرمیدم. رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . . بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 25 آبان، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، 2023 (ویرایش شده) 6 ساعت قبل، حسین138 گفته است: بی تو، مهتابشبی، باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه كه بودم در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. من همه، محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشۀ ماه فروریخته در آب شاخهها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی: ـ از این عشق حذر كن! لحظهای چند بر این آب نظر كن، آب، آیینۀ عشق گذران است، تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا، كه دلت با دگران است! تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن! با تو گفتم: حذر از عشق!؟ – ندانم سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم! روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد، چون كبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . . باز گفتم كه : تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم! اشكی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . . اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید! یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه كشیدم. نگسستم، نرمیدم. رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . . بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها ویرایش شده 25 آبان، 2023 توسط نیلوفرآبی 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 27 آبان، 2023 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، 2023 در ۱۴۰۲/۶/۳ در 22:04، نیلوفرآبی گفته است: الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند شهریار 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 29 آبان، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، 2023 در ۱۴۰۲/۶/۵ در 09:04، حسین138 گفته است: گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند شهریار باز امشب غزلی كنج دلم زندانی است آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است هيچ كسی تلخی لبخند مرا درک نكرد های های دل ديوانه ی من پنهانی است 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 29 آبان، 2023 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، 2023 هم اکنون، نیلوفرآبی گفته است: باز امشب غزلی كنج دلم زندانی است آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است هيچ كسی تلخی لبخند مرا درک نكرد های های دل ديوانه ی من پنهانی است زیر ماشینم، شب برم خونه جواب میدم 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 29 آبان، 2023 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، 2023 3 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است: باز امشب غزلی كنج دلم زندانی است آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است هيچ كسی تلخی لبخند مرا درک نكرد های های دل ديوانه ی من پنهانی است یه روزی گله کردم من از عالم مستی تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید تو قهر کردی و قهرت مصیبت شد و بزارید 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .