رفتن به مطلب

استاد شهریار----


حسین138

ارسال های توصیه شده

 

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا 
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا 
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا 
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا 
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا 
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا 
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا 
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا 
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا 
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا 
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا 

 🌹شهریار🌹

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

.

آشفته‌دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد

هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق
آن‌را که به دل عشق بود خواب نباشد

در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بی‌تاب نباشد

چشمان تو در آینه‌ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد

گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

3 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است:

.

آشفته‌دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد

هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق
آن‌را که به دل عشق بود خواب نباشد

در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بی‌تاب نباشد

چشمان تو در آینه‌ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد

گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد

عالی 🌹🌹🌹

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

3 ساعت قبل، ɑɍɛẕőǚ گفته است:

به به 😍😍😍

مشاعره کنین بیشتر فیض ببریم دوستان😅💙

قول دادم شعر نگذارم اینم ی دفعه شد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، ɑɍɛẕőǚ گفته است:

عه چرا؟

ی شب ی شعر نوشتم حال یکی از دوستان گرفته شد حسابی، دیگه از اون ب بعد ننوشتم 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۲/۵/۳۱ در 17:29، حسین138 گفته است:

 

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا 
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا 
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا 
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا 
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا 
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا 
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا 
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا 
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا 
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا 
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا 

 🌹شهریار🌹

 

عالی 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...