Topaz ارسال شده در 15 مرداد، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، 2023 اسکندر مقدونی در33سالگی در گذشت روزی که او اين جهان را ترک ميکرد میخواست يک روز ديگر هم زنده بماند فقط يک روز ديگر تا بتواند مادرش را ببيندآن 24ساعت فاصله ای بود که بايد طی می کرد تا به پايتختش برسد. اسکندر از راه هند به يونان بر مي گشت و به مادرش قول داده بود وقتی که تمام دنيا را به تصرف خود درآورد باز خواهد گشت و تمام دنيا را يکپارچـه به او هديه خواهد کرد، بنابراين اسکندر از پزشکانش خواست تا 24 ساعت مهلت براي او فراهم کنند و مرگش را به تعويق اندازند. پزشکان پاسخ دادند که کاري از دستشان بر نمي آيد و گفتند که او بيش از چـند دقيقه قادر به ادامه زندگي نخواهد بود اسکندر گفت:"من حاضرم نيمي از تمام پادشاهي خود را يعنی نيمی از دنيا را در ازاي فقط 24 ساعت بدهم" آنها گفتند:"اگر همه دنيا را هم که از آن شماست بدهيد ما نمي توانيم کاري براي نجاتتان صورت بدهيم امري غير ممکن است" آن لحظه بود که اسکندر بيهوده بودن تمامي کوششهايش را عميقا" درک کرد با تمام داراييش که کل دنيا بود نتوانست حتی24 ساعت را بخرد سي و سه سال از عمرش را بهدر داده بود براي تصاحب چـيزی که با آن حتي قادر به خريدن24 ساعت هم نبود.. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .