رفتن به مطلب

خاطره ی گم شده ام


Aftaabgardaan

ارسال های توصیه شده

دوست دارم اینجا این خاطره رو بنویسم؛ حرفهای دلم؛ با  اینکه می‌دونم توهرگز اینارو نمی‌خونی اما نمیتونم بنویسم چون دیگه دیرشده فرقی نمیکنه اصلا چه اهمیتی داره!!تو که تنهاموندی و به گفته خودت از داغ دوری من باخودت وهمه قرار گذاشتی تا ابد تنها بمونی اما من در ظاهر خوشبختم واین باورکن خیلی سخت تر از درد توهستش تو حداقل با خودت واطرافیانت رو راستی اما من چی سوختن و ساختن و دم نزدن و...

مشکل از جایی شروع میشه که

فکر میکنیم آدمایی که باهاشون حرف میزنیم ،

 یا دلبستشون میشیم

همیشه میمونن ...

هی در سکوت داد زدیم ؛ دوستتون داریم که مُهمین برامون اما در مقابل جوابمون چیشد؟

اینکه چشاشون رو بستن رو حِسمون تلاشی نکردن واسه عشق، به خیالِ اینکه نمیریم میمونیم ...

یک آدم چقدر میتونه کسیو دوست داشته باشه؟

این شیشه ی دوست داشتن آدم ها وقتی از دوست نداشتن پُر بشه خود به خود تَرَک برمیداره ،

میشکنه همین میشه که یک روز چشماتو باز میکنی میبینی جای گرمای دستِ کسی حس میشه اما دیگه خودش نیست ...

آدم ها یک روز بی خبر میرن وقتی که صدای قلبشون به گوشِ اونی که باید برسه ، نرسه ...

 

زخمهامو را دوس دارم فقط تو ببوسی تو روحمو  نوازش کنی ..

 عشق بلد بودن میخواهد...

ویرایش شده توسط Aftaabgardaan
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...