Aftaabgardaan ارسال شده در 10 آبان، 2022 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، 2022 (ویرایش شده) دوست دارم اینجا این خاطره رو بنویسم؛ حرفهای دلم؛ با اینکه میدونم توهرگز اینارو نمیخونی اما نمیتونم بنویسم چون دیگه دیرشده فرقی نمیکنه اصلا چه اهمیتی داره!!تو که تنهاموندی و به گفته خودت از داغ دوری من باخودت وهمه قرار گذاشتی تا ابد تنها بمونی اما من در ظاهر خوشبختم واین باورکن خیلی سخت تر از درد توهستش تو حداقل با خودت واطرافیانت رو راستی اما من چی سوختن و ساختن و دم نزدن و... مشکل از جایی شروع میشه که فکر میکنیم آدمایی که باهاشون حرف میزنیم ، یا دلبستشون میشیم همیشه میمونن ... هی در سکوت داد زدیم ؛ دوستتون داریم که مُهمین برامون اما در مقابل جوابمون چیشد؟ اینکه چشاشون رو بستن رو حِسمون تلاشی نکردن واسه عشق، به خیالِ اینکه نمیریم میمونیم ... یک آدم چقدر میتونه کسیو دوست داشته باشه؟ این شیشه ی دوست داشتن آدم ها وقتی از دوست نداشتن پُر بشه خود به خود تَرَک برمیداره ، میشکنه همین میشه که یک روز چشماتو باز میکنی میبینی جای گرمای دستِ کسی حس میشه اما دیگه خودش نیست ... آدم ها یک روز بی خبر میرن وقتی که صدای قلبشون به گوشِ اونی که باید برسه ، نرسه ... زخمهامو را دوس دارم فقط تو ببوسی تو روحمو نوازش کنی .. عشق بلد بودن میخواهد... ویرایش شده 10 آبان، 2022 توسط Aftaabgardaan 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .