حسین138 ارسال شده در 10 تیر، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، 2023 موجم ولی خاموش و خسته با دست خود درهم شکسته منم آن موج بی آرام و سرکش که سرگردان به دریای فریبم مرا دیگر رفیق و همدمی نیست به شهر نابسامانی غریقم با غرور و با شتاب بر سینه ی نرم آب دیوانه ای خزیدم در غایت خود خواهی ♬ زی موزیک ♬ در انبوه سیاهی جز خود نمیشنیدم خروشان و بسته چشم با کوله باری از خشم میرفتم از خشم خود دنیا ویرا نه سازم در دفتر زندگی از خود افسانه سازم اما ز بازی زمان گمراه و غافل بودم در اوج پروازه هوای خواهش دل بودم در سر نبود اندیشه ای جز فکر ویرانگری غافل من از افسانه ی طوفان و ساحل بودم موجم ولی خاموش و خسته با دست خود درهم شکسته آری من آن کوه غرورم درمانده و از پا نشسته پیچیده طوفان در وجودم شد پاره از هم تار و پودم در لحظه های واپسین پیک اجل امد مرا افتادم و از پا نشستم بیداد طوفان آن چنان بر سنگ ساحل زد مرا چون شیشه ای درهم شکستم گفتم به خود ای موج سرگردان که آخر بنگر به خود چه بوده ای اکنون چه هستی حاصل چه بود از آن غرور بی دلیلت آخر به دست صخره ی ساحل شکستی موجم ولی خاموش و خسته با دست خود درهم شکسته آری من آن کوه غرورم درمانده و از پا نشسته موجم ولی خاموش و خسته با دست خود درهم شکسته موجم ولی آرام خسته... 2 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Topaz ارسال شده در 10 تیر، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، 2023 3 ساعت قبل، حسین138 گفته است: موجم ولی خاموش و خسته با دست خود درهم شکسته منم آن موج بی آرام و سرکش که سرگردان به دریای فریبم مرا دیگر رفیق و همدمی نیست به شهر نابسامانی غریقم با غرور و با شتاب بر سینه ی نرم آب دیوانه ای خزیدم در غایت خود خواهی ♬ زی موزیک ♬ در انبوه سیاهی جز خود نمیشنیدم خروشان و بسته چشم با کوله باری از خشم میرفتم از خشم خود دنیا ویرا نه سازم در دفتر زندگی از خود افسانه سازم اما ز بازی زمان گمراه و غافل بودم در اوج پروازه هوای خواهش دل بودم در سر نبود اندیشه ای جز فکر ویرانگری غافل من از افسانه ی طوفان و ساحل بودم موجم ولی خاموش و خسته با دست خود درهم شکسته آری من آن کوه غرورم درمانده و از پا نشسته پیچیده طوفان در وجودم شد پاره از هم تار و پودم در لحظه های واپسین پیک اجل امد مرا افتادم و از پا نشستم بیداد طوفان آن چنان بر سنگ ساحل زد مرا چون شیشه ای درهم شکستم گفتم به خود ای موج سرگردان که آخر بنگر به خود چه بوده ای اکنون چه هستی حاصل چه بود از آن غرور بی دلیلت آخر به دست صخره ی ساحل شکستی موجم ولی خاموش و خسته با دست خود درهم شکسته آری من آن کوه غرورم درمانده و از پا نشسته موجم ولی خاموش و خسته با دست خود درهم شکسته موجم ولی آرام خسته... عالی بود 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .