نیلوفرآبی ارسال شده در 8 تیر، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 تیر، 2023 ✍ وحید روشن گمان میبُرد دخترک را خوب میشناسد: بر فرض هم که خوبِ خوب نشناسمش... یعنی همین کافی نیست که میدونم روی کرهٔ زمین هیچکس رو به قدر اون دوست ندارم؟ از این گذشته، وقتی بخوام غزل خداحافظی رو بخونم، تصویرش با چنان درخششی به ذهنم میتابه که هر خاطرهٔ دیگهای رو محو میکنه... و این از همه مهمتره. پدرو پارامو - خوان رولفو کاوه میرعباسی رمان تحسینشدهٔ پدرو پارامو بیشک یکی از نمونههای درخشان بلندپروازیِ بشر در خلق سبکی نو از داستانگویی و قصهپردازی است که در عین حال، هم شخصیتهای متعدد دارد، هم ندارد. هم دربارهٔ برزخ و نیستی است، هم هستی و دنیا. هم دربارهٔ زندگی، هم مرگ. هم بومی است، هم جهانشمول. تنها پس از چند صفحهٔ ابتدایی که وارد روستای خیالی کومالا شدیم، دیگر راوی یا نویسنده را نمیبینیم...تنها میشویم در جایجای این روستا و همراه میشویم با مردم ناآرام، از نفس افتاده، گناهکار و نظارهگرِ این دنیای خیالی. میشویم یکی از همان روستاییان. پدرو پارامو زیرکانه با حجم کم، جملات مقطّعِ کوتاه، پاراگرافهای از هم گسستهٔ موجز، بدون فصلبندی و با گذرِ سریع از شخصیتها، زوال انسان و زودگذر بودن زندگانیِ کوتاهش را یادآور میشود و خواننده را وا میدارد سرسختانه تلاش کند زوایا و روایتهای مختلف را کنار هم نهد تا به حقیقت دست یابد، چنانکه در زندگیِ واقعیِ خود میباید. پس از گوش سپردن به نجواهای اهالی کومالا، خواننده نیز به مرگ مبتلا شدهاست و چه بسا همین ابتلا به او زندگی تازهای ببخشد. پدرو پارامو را بسیار دوست داشتم. پرسه زدن در روستای خیالی کومالا، انباشته از غم و رنج و مکافات، گرچه سخن از مرگ و برزخ و نیستی میگوید، اما مرا به یاد زندگی انداخت. وه که چقدر زیبا بود. 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Topaz ارسال شده در 8 تیر، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 تیر، 2023 31 دقیقه قبل، نیلوفرآبی گفته است: ✍ وحید روشن گمان میبُرد دخترک را خوب میشناسد: بر فرض هم که خوبِ خوب نشناسمش... یعنی همین کافی نیست که میدونم روی کرهٔ زمین هیچکس رو به قدر اون دوست ندارم؟ از این گذشته، وقتی بخوام غزل خداحافظی رو بخونم، تصویرش با چنان درخششی به ذهنم میتابه که هر خاطرهٔ دیگهای رو محو میکنه... و این از همه مهمتره. پدرو پارامو - خوان رولفو کاوه میرعباسی رمان تحسینشدهٔ پدرو پارامو بیشک یکی از نمونههای درخشان بلندپروازیِ بشر در خلق سبکی نو از داستانگویی و قصهپردازی است که در عین حال، هم شخصیتهای متعدد دارد، هم ندارد. هم دربارهٔ برزخ و نیستی است، هم هستی و دنیا. هم دربارهٔ زندگی، هم مرگ. هم بومی است، هم جهانشمول. تنها پس از چند صفحهٔ ابتدایی که وارد روستای خیالی کومالا شدیم، دیگر راوی یا نویسنده را نمیبینیم...تنها میشویم در جایجای این روستا و همراه میشویم با مردم ناآرام، از نفس افتاده، گناهکار و نظارهگرِ این دنیای خیالی. میشویم یکی از همان روستاییان. پدرو پارامو زیرکانه با حجم کم، جملات مقطّعِ کوتاه، پاراگرافهای از هم گسستهٔ موجز، بدون فصلبندی و با گذرِ سریع از شخصیتها، زوال انسان و زودگذر بودن زندگانیِ کوتاهش را یادآور میشود و خواننده را وا میدارد سرسختانه تلاش کند زوایا و روایتهای مختلف را کنار هم نهد تا به حقیقت دست یابد، چنانکه در زندگیِ واقعیِ خود میباید. پس از گوش سپردن به نجواهای اهالی کومالا، خواننده نیز به مرگ مبتلا شدهاست و چه بسا همین ابتلا به او زندگی تازهای ببخشد. پدرو پارامو را بسیار دوست داشتم. پرسه زدن در روستای خیالی کومالا، انباشته از غم و رنج و مکافات، گرچه سخن از مرگ و برزخ و نیستی میگوید، اما مرا به یاد زندگی انداخت. وه که چقدر زیبا بود. عالی 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .