رفتن به مطلب

پدرو پارامو_خوان رولفو•••📘🖍


ارسال های توصیه شده

🏻 وحید روشن

گمان می‌بُرد دخترک را خوب می‌شناسد: بر فرض هم که خوبِ خوب نشناسمش... یعنی همین کافی نیست که می‌دونم روی کرهٔ زمین هیچ‌کس رو به قدر اون دوست ندارم؟ از این گذشته، وقتی بخوام غزل خداحافظی رو بخونم، تصویرش با چنان درخششی به ذهنم می‌تابه که هر خاطرهٔ دیگه‌ای رو محو می‌کنه... و این از همه مهم‌تره.

پدرو پارامو - خوان رولفو
کاوه میرعباسی

رمان تحسین‌شدهٔ پدرو پارامو بی‌شک یکی از نمونه‌های درخشان بلند‌پروازیِ بشر در خلق سبکی نو از داستان‌گویی و قصه‌پردازی است که در عین حال، هم شخصیت‌های متعدد دارد، هم ندارد. هم دربارهٔ برزخ و نیستی است، هم هستی و دنیا. هم دربارهٔ زندگی، هم مرگ. هم بومی ‌است، هم جهانشمول. تنها پس از چند صفحهٔ ابتدایی که وارد روستای خیالی کومالا شدیم، دیگر راوی یا نویسنده را نمی‌بینیم...تنها می‌شویم در جای‌جای این روستا و همراه می‌شویم با مردم ناآرام، از نفس افتاده، گناهکار و نظاره‌گرِ این دنیای خیالی. می‌شویم یکی از همان روستاییان.
پدرو پارامو زیرکانه با حجم کم، جملات مقطّعِ کوتاه، پاراگراف‌های از هم گسستهٔ موجز، بدون فصل‌بندی و با گذرِ سریع از شخصیت‌ها، زوال انسان و زودگذر بودن زندگانیِ کوتاهش را یادآور می‌شود و خواننده را وا می‌دارد سرسختانه تلاش کند زوایا و روایت‌های مختلف را کنار هم نهد تا به حقیقت دست یابد، چنان‌که در زندگیِ واقعیِ خود می‌باید. پس از گوش سپردن به نجواهای اهالی کومالا، خواننده نیز به مرگ مبتلا شده‌است و چه بسا همین ابتلا به او زندگی تازه‌ای ببخشد.
پدرو پارامو را بسیار دوست داشتم. پرسه زدن در روستای خیالی کومالا، انباشته از غم و رنج و مکافات، گرچه سخن از مرگ و برزخ و نیستی می‌گوید، اما مرا به یاد زندگی انداخت. وه که چقدر زیبا بود.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

31 دقیقه قبل، نیلوفرآبی گفته است:

🏻 وحید روشن

گمان می‌بُرد دخترک را خوب می‌شناسد: بر فرض هم که خوبِ خوب نشناسمش... یعنی همین کافی نیست که می‌دونم روی کرهٔ زمین هیچ‌کس رو به قدر اون دوست ندارم؟ از این گذشته، وقتی بخوام غزل خداحافظی رو بخونم، تصویرش با چنان درخششی به ذهنم می‌تابه که هر خاطرهٔ دیگه‌ای رو محو می‌کنه... و این از همه مهم‌تره.

پدرو پارامو - خوان رولفو
کاوه میرعباسی

رمان تحسین‌شدهٔ پدرو پارامو بی‌شک یکی از نمونه‌های درخشان بلند‌پروازیِ بشر در خلق سبکی نو از داستان‌گویی و قصه‌پردازی است که در عین حال، هم شخصیت‌های متعدد دارد، هم ندارد. هم دربارهٔ برزخ و نیستی است، هم هستی و دنیا. هم دربارهٔ زندگی، هم مرگ. هم بومی ‌است، هم جهانشمول. تنها پس از چند صفحهٔ ابتدایی که وارد روستای خیالی کومالا شدیم، دیگر راوی یا نویسنده را نمی‌بینیم...تنها می‌شویم در جای‌جای این روستا و همراه می‌شویم با مردم ناآرام، از نفس افتاده، گناهکار و نظاره‌گرِ این دنیای خیالی. می‌شویم یکی از همان روستاییان.
پدرو پارامو زیرکانه با حجم کم، جملات مقطّعِ کوتاه، پاراگراف‌های از هم گسستهٔ موجز، بدون فصل‌بندی و با گذرِ سریع از شخصیت‌ها، زوال انسان و زودگذر بودن زندگانیِ کوتاهش را یادآور می‌شود و خواننده را وا می‌دارد سرسختانه تلاش کند زوایا و روایت‌های مختلف را کنار هم نهد تا به حقیقت دست یابد، چنان‌که در زندگیِ واقعیِ خود می‌باید. پس از گوش سپردن به نجواهای اهالی کومالا، خواننده نیز به مرگ مبتلا شده‌است و چه بسا همین ابتلا به او زندگی تازه‌ای ببخشد.
پدرو پارامو را بسیار دوست داشتم. پرسه زدن در روستای خیالی کومالا، انباشته از غم و رنج و مکافات، گرچه سخن از مرگ و برزخ و نیستی می‌گوید، اما مرا به یاد زندگی انداخت. وه که چقدر زیبا بود.

عالی 👌👌

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...