رفتن به مطلب

حکایت زندگی


Aftaabgardaan

ارسال های توصیه شده

بابا نشسته روی مبل خردلی و قیمت‌ها رو بلند بلند میخونه. دلار انقدر. دنا پلاس توربو انقدر. یورو انقدر. پژو پارس انقدر. سکه انقدر. کوییک دنده اتومات انقدر. واقعا استرس دارم. واقعا اضطراب دارم. واقعا نگرانم از سخت‌تر شدن زندگی، یا حتی سخت‌تر شدن مهاجرت. و احساس میکنم جوری به خاک رفتیم، که حالا حالاها برنمیگردیم. و این خیلی بده. افتضاحه..

شرط بستیم روی دلار شصت تومنی تا قبل از عید. کشتی به سرعت توی آب پایین کشیده میشه. کاش کاش کاش، کاش فقط همین موضوع بود، میگفتیم اوکی اقتصاد ژرواژر شده و اینطوری شده اما هوا هست، فرهنگ هست، شان اجتماعی هست، کابینه‌ای با تدبیر هست، برنامه‌ریزی برای جمع کردن این پارگی(!) و بساط هم هست و بالاخره اینم درست میشه. ولی خب هیچکدوم نیست. و سوال بزرگ این روزهام، این وضعیت و این لنگیدن در همه‌ی زمینه‌ها، قراره چطور باشه؟ باعث شه آدما بیشتر به زندگیشون بچسبن تا همین چیزهایی هم که دارن رو از دست ندن، یا از زندگیشون برای زندگی بگذرن..؟ ندانم.

فقط میدونم که‌ نسلی میمیره و نسلی دیگر برمی‌خیزد آری:

«نسلی می‌میرد و نسلی دیگر برمی‌خیزد؛ اما زمین برای همیشه جاودان می‌ماند... خورشید همچنان می‌دمد و غروب می‌کند.»

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...