رفتن به مطلب

چه شد ک از دروازه تمدن شاه آیت الله بیرون آمد؟


Aftaabgardaan

ارسال های توصیه شده

ق. ن: به اشتباه رژیم شاه رو به خاطر یک سری تغییرات فرهنگی که داشت یک رژیم غیرمذهبی میدونن، در حالی که پهلوی دوم نه تنها مذهبی بود، حتی به خرافات مذهبی مثل داشتم از اسب می افتادم حضرت عباس منو گرفت گذاشت زمین، حصبه گرفته بودم داشتم میمردم، امام زمان اومد دست رو سرم گذاشت شفا گرفتم و... هم اعتقاد داشته! و یکی از اصلی ترین دلایل بیرون اومدن آیت الله از دروازه تمدن شاه سرمایه گذاری مالی و سیاسی پهلوی دوم روی مذهب برای مقابله با نفوذ کمونیسم و چپ ها بود. این رو بذاریم در کنار نداشتن تجربه مشارکت سیاسی مردم بخاطر بسته بودن فضا، تنها مامنی که مردم در مقابل مدرنیته ای که نمی فهمن دارن، مذهب و آیت الله هه. اگر این بسته بودن فضای سیاسی نبود، شاید نارضایتی عمومی از رژیم شاه میتوانست به مشروطه دوم ختم بشه، مشروطه ای که شاه سلطنت کند و مجلس حکومت. چیزی که جبهه ملی دنبالش بود، که شاه سلطنت کنه ولی حکومت نکنه.

در این مورد بسته بودن فضا خیلی میشه صحبت کرد، دوران زمامداری پهلوی دوم همزمان بود با جنگ سرد و 2500 کیلومتر هم مرزی با شوروی، حتی تو فنلاند که الان جزو بهترین دموکراسی های جهانه تو دوران جنگ سرد یه دیکتاتور به نام اورهو ککونن حکومت میکرد!

بر خلاف ادعای چپ ها انقلاب 57 به سرقت نرفت. بلکه اون انقلاب ارتجاعی قیام علیه مدرنیته بود. انقلابیون 57 دنبال آزادی نبودن، از قضا دردشون این بود که ایران در سال 57 از نظرشون زیادی آزاد بود، اسلامگرایان بهش میگفتن "فساد" و چپ ها می گفتن "غربزدگی"

حالا چرا چپ ها فکر میکنن انقلاب به سرقت رفته؟ چپ ها چون پایگاه اجتماعی کمی داشتن، تصور می کردند می تونن از قدرت آیت الله استفاده کنن و بعد بذارنش کنار، که خب بیلاخ نصیبشون شد برای همین فکر میکنن انقلاب رو از چنگشون درآوردن.

حالا از چه شد اینطور شد بگذریم! این که بعد از سلسله پهلوی به سلسله آخوندی رسیدیم! تاج شاهی با عمامه عوض شد. (در تاریخ دو تا خ رو به عنوان پادشاه یاد خواهند کرد، حالا هر چی به خودشون بگن. کریم خان زند هم اسم خودش رو گذاشت وکیل الرعیا، ولی جز پادشاه ها دسته بندی میشه) تنها شانسی بود که ایران در انقلاب 57 آورد. به دو علت، اول این که تجربه کشورهایی که چپ هاتوش به قدرت رسیدن نشون می ده، چپ ها بسیار دیوانه تر از مذهبی ها هستند، بیشتر خون میریختن، دیکتاتوری شدیدتری حاکم میکردن و بعد از پایان جنگ سرد فضای به شدت بسته تری در ایران به وجود می اومد. دوم این که مردم این کشور حکومت اسلامی رو تجربه کردن. این خیلی مهمه که مردم با حکومت اسلامی آشنا شدن و فهمیدن وقتی نظام اسلام به کشورشون حاکم باشه چه بلایی سرش میاد. هر رژیم دیگه ای بعد از 57 روی کار اومده بود، بعد از سرنگونیش مردم تازه میپریدن بغل آخوند. کاری که 44 سال حکومت آخوندی کرد رو 440 سال کار فرهنگی نمیتونست انجام بده. مردم این کشور حکومت اخوندی رو تجربه کردن، میدونن چیه. در تاریخ هم این دوران ثبت میشه، هر وقت ملت دلشون برای بغل آخوند تنگ بشه، ارجاع داده میشه به این 4 دهه که ببینن بغل آخوند چه خبر بود.

نقل قول:

"در این مقاله سعی میشود علل انقلاب اسلامی و به قدرت رسیدن روحانیت شیعه را بر اساس نظریه ها و تئوری های علوم سیاسی توضیح دهیم

از عمده ترین مفاهیمی که در این نوشتار از آنها استفاده شده میتوان به نظریه سیستمها ، دولت ورا طبقاتی یا بناپارتی ، نظریه توسعه ناموزون و توتالیتاریسم واکنشی انقلابی اما ارتجاعی علیه مدرنیته اشاره کرد

انقلاب اسلامی از بهت امیز ترین تحولات نیمه دوم قرن بیستم بود، در جایی اتفاق افتاد که نه اندیشمندان نه سازمانهای اطلاعاتی توقعش را نداشتند زیرا رژیم مستقر در ظاهر از پر قدرت ترین نظامهای سیاسی نو ظهور جهان در همه ابعاد سیاسی اقتصادی و نظامی بود و بنظر اینده درخشانی در پیش داشت.

نخستین خطای تحلیل در همینجا رخ میدهد نظامهای سیاسی به منزله ی یک سیستم یعنی مجموعه ای منظم از اعضا که با یکدیگر ارتباط متقابل دارند، با جهان خارج مرز مشخص دارند دارای ورودی و خروجی و بازخوردند که از محیط حمایت هایی را دریافت و تصمیماتی را صادر میکنند تلقی میشوند .

سیستمها نه در قوت و ضعف بلکه در تناقض کارکردی دچار واماندگی و فروپاشی میشوند لذا یک سیستم ضعیف نظیر قاجاریه به علت فقدان تناقض در سیاستها حمایت ها و کارکردها می تواند بیش از یک سیستم قوی نظیر پهلوی ها با تناقضات کارکردی عمده دوام بیاورد

نه تنها پهلوی ها بلکه نگاهی به سقوط سایر سیستم های سیاسی پر قدرت نظیر اتحاد شوروی و المان نازی هم نشان میدهد هماهنگی اجزا کارکردها و سیاستها و اهداف مهمتر از میزان قدرت خروجی از یک سیستم سیاسی است.

بر این مبنا شاه با اتخاذ دو سیاست کلان متناقض توسعه و مدرنیته ی شتابان و سرکوب با اسلامگرایی ابزاری تناقضی کارکردی میان سنت و مدرنیته را رقم زد که اصطلاحا انرا تئوری توسعه ناموزون می نامیم، تناقضی که نهایتا با پیروزی روحانیت شیعه در قالب انقلاب ۵۷ به سود سنت گرایی حل و فصل شد.

تئوری توسعه ناموزون از جمله نظریات مشهور ساموئل هانتینگتون در کتاب مشهورش سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونیست. بر این اساس واحدهای ملی در رقابت سیاسی اقتصادی و نظامی با یکدیگر نیازمند تغییر و توسعه و نوسازی اند تا با نهادهایی کارامدتر در رقابت با یکدیگر پیروز شوند

نظامهای سیاسی که در بزنگاههای مهم ضرورت این توسعه و نوسازی را درک نکنند متعاقبا یا در جنگ خارجی و یا در اداره داخلی تبدیل به دولتهای درمانده شده و مضمحل خواهند شد.

از سوی دیگر توسعه اقتصادی و نوسازی اجتماعی منجر به ظهور طبقه متوسط و انسان مدرن فردگرایی میشود که دارای تثلیث عقل، اراده و ازادی است و این تثلیث حاصل از اموزش، موفقیت های اقتصادی و مشروعیت تصمیمات شخصی و فردی او را به فعالیت و مشارکت سیاسی سوق خواهد داد

انسانی که در اموزش اقتصاد و زندگی خصوصی صاحب عقل و اراده و ازادیست این ۳ گانه را به سیاست هم تسری خواهد داد لذا نظامهای سیاسی سنتی که سیاست های توسعه محور در پیش میگیرند با تقاضای انفجار امیز مشارکت سیاسی یعنی دموکراسی مواجه میشوند

امری که نه میخواهند که تقسیم قدرت کنند و نه میتوانند یعنی فاقد نهادهای لازم نظیر حزب جامعه مدنی فرهنگ مشارکتی و...برای تنظیم مشارکت سیاسی در قالب دموکراسی اند لذا به سرکوب سیاسی روی می اورند

امری که با وجود موفقیت مقطعی منجر به آنومی و هرج و مرج اجتماعی و در ادامه بحران مشروعیت نظام سیاسی میشود و فضایی انقلابی میسازد که با یک جرقه و حادثه میتواند به انقلاب تبدیل شود.

رژیم سیاسی پهلوی هم در همین چالش سیاسی و در رقابت با نظامهای سیاسی رقیب و تهدید امیز نظیر اتحاد شوروی، عراق، ترکیه، پاکستان و تهدیدات فروپاشی و واماندگی داخلی در اذربایجان کردستان و خورستان دست به مجموعه بسیار بزرگ و انقلابی از سیاستهای توسعه و نوسازی از دهه۱۳۴۰ زد.

سیاستهایی که منجر به تقاضای مشارکت سیاسی شد و سرکوب ان تقاضاها فضایی انقلابی ساخت که در پی مجموعه حوادثی نه چندان مهم ناگهان به بهمن سهمگین انقلاب ۵۷ ختم گردید، عمده ترینِ این سیاستها که نقش کاملا تعیین کننده ای در انقلاب ۵۷ داشت اصلاحات ارضی بود.

سیاست اصلاحات ارضی از گامهای اجتناب ناپذیر و ضروری توسعه جهت انتقال موتور اقتصاد یک کشور از روستا به شهر و از کشاورزی به صنعت است ، با اصلاحات ارضی یعنی سلب مالکیت یا فروش اجباری از اشراف زمیندار سنتی و اهدا یا فروش انها به بهای اندک به روستاییان شاغل روی همان زمینها

در ادامه اکثریت ناتوان از رسیدن به بهره وری زمینها را فروخته و راهی شهر میشوند تا طبقه کارگر را بسازند و اقلیتی که موفق میشوند زمینهای شکست خوردگان را میخرند و تبدیل به نوعی بورژوازی کشاورزی صنعتی میشوند یا شرکتهای کشاورزی صنعتی زمینها را میخرند و چنین جایگاهی را اشغال میکنند

بدین ترتیب چند هدف اصلی دنبال میشود: تبدیل اشراف زمیندار به بورژوازی و هدایت ثروت و نفوذشان در فرایند تولید صنعتی و مالکیت سرمایه صنعتی مالی تجاری بجای زمین کشاورزی

 

افرایش بهره وری از طریق کاهش نیروهای درگیر در فعالیت های کشاورزی و ایجاد طبقه خرده مالک تجاری در کشاورزی و سوم ایجاد انبوهی سابقا روستایی بیکار مهاجرت کرده به شهر و تبدیل انها به پرولتاریا یا طبقه کارگر صنعتی و ساختمانی

اگر رژیم اصلاحات ارضی را انجام نمیداد احتمالا با بحرانهای دیگری درگیر میشد اما قطعا با انقلاب ۵۷ روبرو نمیشد اصلاحات ارضی به طور اخص و مدرنیته پر شتاب به طور اعّم سیاستهای درستی بود که بطرز اشتباهی انجام شد خطای رژیم در اجرای این سیاستها هم راهبردی بود هم تاکتیکی

از منظر راهبردی رژیم به علت ذات پروژه محور خودش نهادهای امنیتی اش و سیاستهایش ماهیت پروسه محور توسعه و عواقب محاسبه نشده بحرانهای پیش رویش را درک نمیکرد، رژیم سیاسی اجتماعی ایران پهلوی پیش از آغاز سیاستهای توسعه و نوسازی یک نظام سیاسی بسته سنتی بود

با ویژگی هایی چون خصلت شخصی و پاتریمونیال سیاست، ضعف فرهنگی اقتصادی در توسعه جامعه مدنی، انحصار قدرت نزد اقلیتی از اشراف و عدم وجود جامعه ی توده ای در بسیج سیاسی، پایگاه عمده رژیم و وابستگی طبقاتی آن به اشراف زمیندار و روستاییان بود

در کنار اشراف و روستاییان که گروه عمده ی تا ۳/۴ جمعیت ایران را تشکیل میداند رژیم از حمایت گروههای خاص نظیر نظامیان کارمندان و روحانیون نیز برخوردار بود اما ماهیت غیر مدرن رژیم آن را به طور طبیعی در تضاد با طبقات متوسط شهری قرار میداد امری که نسبتا قابل کنترل و مهار بود.

اصلاحات ارضی از آن رو خطایی راهبردی بود که رژیم پایه اصلی مشروعیت سیاسی خودش یعنی اشراف زمیندار و روستاییان را تخریب کرد و بر وزن سیاسی شهر که به عنوان محل تجمع و تشکل مخالفان افزود تا استانه انقلاب نسبت جمعیت شهر به روستا طی حکومت پهلوی از ۲۵ به۷۵ به ۵۰-۵۰ تغییر یافت.

از بحرانی ترین لحظات های عمر نظام های سیاسی پروژه تلاششان برای تغییر پایگاه اجتماعیست، رژیمها مدافعان پیشینشان را آسان از دست میدهد اما به آسانی طرفداران جدید پیدا نمیکنند بخصوص که سابقه ای از خصومت و دشمنی ایدئولوژیک و تاریخی هم میانشان باشد

رژیم شاه در حالیکه از روستا و اشراف زمیندار برید که طبقه متوسط شهری از او به واسطه نفس سلطنت مطلقه و همچنین کودتای ۲۸ مرداد بیزار بود هدایای مالی و اموزشی و رفاهی رژیم را گرفت اما چون راه به سیاست نبرد رژیم را در برابر دشمن بزرگش فاشیسم توده ای تنها گذاشت.

بدین ترتیب سیاستهای توسعه و نوسازی رژیم شاه را از رژیم بسته سنتی به رژیم ورا طبقاتی یا بناپارتی تبدیل شد ، دولت های ورا طبقاتی یا بناپارتی اصلاحا به دولتهایی گفته میشوند که هیچ پایگاه و وابستگی اجتماعی مشخصی ندارند

در حالیکه به شکل روتین هر دولتی نماینده ی طبقه ی اجتماعی مشخصیست، در وضعیتی خاص که هیچ یک از طبقات اجتماعی قابلیت و قدرت تشکیل دولت ندارند دولتی ورای طبقات اجتماعی شکل میگیرد که از همه طبقات به یک اندازه مستقل است و مرتبا تغییر موضع میدهد

گاه سرکوب میکند گاه امتیاز میدهد تلاش میکند همه را از خودش راضی نگه دارد لااقل تا انجا که مخالفت موثری نکنند این دسته حکومتها نخست در فرانسه شکل گرفت جاییکه بورژوازی ناتوان از سرکوب اشراف و کلیسا با ناپلئونها متحد شد به همین دلیل به این دسته دولتها دولتهای بناپارتی گفته میشود

ماهیت مستقل از طبقات و خود بسنده ی این دولتها چون گیاهی بی ریشه است و لاجرم یا سقوط میکنند یا تغییر ماهیت میدهند و یک طبقه خاص را بر میگزینند.

طنز تاریخ اینکه حکومت رضا شاه خودش حکومت بناپارتی بود که با حمایت روشنفکران و بورژوازی ایرانی به قدرت رسید تا ارمانهای مشروطه یعنی استقلال و مدرنیته و توسعه اقتصادی و تمرکز قوا را محقق کند

رضاشاه اما پس از به قدرت رسیدن انبوه زمینها را تصرف و تقسیم کرد با اشراف قاجار متحد شد و یاران پیشینش در به قدرت رسیدن را سرکوب و سلاخی کرد، بدین ترتیب از دولت بناپارتی متحد با بورژوازی تبدیل به دولت بسته سنتی با پایگاه اجتماعی محکمی نزد اشراف زمیندار گردید.

شاه در دو سیاست عمده آنچه پدر انجام داده بود را معکوس کرد تغییراتی که نقش بسزایی در سقوطش داشت، یکی بازگرداندن و ائتلاف با روحانیت شیعه به قدرت سیاسی و اتحاد با انها علیه طبقه متوسط شهری و پرولتاریا دیگری تغییر ماهیت از دولت طبقه اشراف زمیندار به دولتی ورای طبقات و بناپارتی

غافل از انکه دارد ضربه گیر خودش در برابر جنبشی توتالیتاریستی را تخریب میکند همچون خوارزمشاهیان که حکومت قراختاییان میان خودشان و مغولان را از میان برداشتند تا گرفتار فاجعه شوند، رژیم نه تنها جامعه مدنی را تقویت و نهادینه نکرد بلکه

به جهت احساس شکست در برابر ملی گرایان و چپها عملا تمامی نخبگان ضد مدرنیته را تقویت کرد، فلسفی به رادیو رفت، شریعتی و فردید به دانشگاه، مطهری و نصر به انجمن سلطنتی فلسفه، حکومت همه نخبگان دموکراسی ستیز را به خدمت گرفته بود

رژیم اما خطای ساده ولی مرگباری گرده بود در سیاست همواره دشمن دشمن شما دوست شما نیست بلکه گاها دشمن دورتر و خطرناکتریست که اتحاد با آن دشمن نزدیکتر و ضعیف تر در میانه را از میان میبرد.

نتیجه آنکه رژیم شاه به جای انکه با جبهه ملی و جناح مترقی و علاقه مند به پارلمانتاریسم حزب توده که طبقه متوسط شهری بورژوازی و پرولتاریا را نمایندگی میکردند علیه روحانیت و روستا و اشراف متحد شود، با روحانیت شیعه و نخبگان مدرنیته ستیز علیه آن دو یعنی علیه طبقه متوسط شهری متحد شد.

از منظر تاکتیکی رژیم اشتباه دیگری هم مرتکب شد از ترس تهاجم خارجی و تعصب مذهبی عمده کارخانجات صنعتی را در شهرهای مرکزی و شیعی ایران یعنی تهران اصفهان اراک شیراز تبریز و مشهد قرار داد

بدین ترتیب انبوه روستاییان شیعه مهاجر را در حلبی ابادها و حومه های شهرهای اصلی شیعه بخصوص تهران سوق داد چون امپراتوران روم غربی که اقوام ژرمن را به رم فراخواندند تا خود قربانی شورش انها شده و مضمحل شوند.

رژیم می بایست سکونت در تهران را محدود و منوط به مجوز میکرد، میبایست کارخانجات را در شهرهای سیستان و کردستان تاسیس میکرد تا جمعیت مهاجر شیعه و جمعیت بومی سنی یکدیگر را خنثی و سکولار کنند، شهرهای اصلی می بایست بر روی توریسم و مهاجر اروپایی متمرکز میشد تا سکولاریزه شوند

اما رژیم که تصور میکرد با تهدید چپها و ملی گرایان روبروست به خطا با روحانیت و طبقات مذهبی متحد گشت غافل از اینکه مار در استین خودش میپرورد فرانکشتینی میسازد که مخترعش را قربانی خواهد کرد

رژیم شاه عملا با تقویت روحانیون و سوق دادن روستاییان شیعه به شهرهای مرکزی ارتشی از لمپن پرولتاریای شیعه تدارک دید تا تهران را به سان رم برای خمینی فتح کنند.

روستایی مذهبی و سنتی اما نسبتا سکولاری که خیلی درگیر حجاب و قواعد دینی نبود حتی درباره اخوندها و تنبلیشان جوک های ملانصرالدین طور میساخت با مهاجرت به شهر و اضطراب و اضطرار مدرنیته روبرو شد، دنیای سنتی که میشناخت روی سرش خراب شده بود

در این شهر فرنگ جدید او به سان صمدی بود که از خودش و محیط توامان بیگانه گشته است سهمی از هتلها رستورانها پولها و زنان زیبا ندارد (طبعا جهان سنت کشاورزی یکجا نشین جهان مردسالار است)، در این سرگشتگی حیرانی و خشم ناشی از محرومیت و در غیاب جامعه مدتی و حزب

بخصوص احزاب چپ سوسیال دموکراتی که روستایی کارگر شده را نمایندگی کنند (کاری که در دهه ۲۰ و ۳۰ حزب توده به خوبی انجام میداد و مانع از اتصال لمپن پرولتاریا به روحانیت شده بود) به تنها چیزی که برایش آشنا بود یعنی شبکه مساجد و روحانیت شیعه پناه برد

و طی یک جنبش فاشیستی توده ای به فتوای مردی که به خودشان شبیه بود و در سودای اب برق و اتوبوس مجانی خانه الله اکبری و پول نفت درب منزل نخست به خیابانها و سپس به نهادهای دولتی نظامی و انتظامی حمله برد و انها را برای روحانیت شیعه فتح کرد.

 

توتالیتاریسم در واقع اتحاد طبقات اسیب دیده از مدرنیته علیه مدرنیته است جنبشی که ماهیتی ضد مدرن با ارجاعات مشخصی در سنت دارد اما همزمان از ابزارها و تکنیک های مدرنیته استفاده میکند به تعبیر هابرماس از عقلانیت ابزاری برای در هم شکستن عقلانیت مفاهمه ای سود می جوید.

در المان روشنفکران اشراف زمیندار یعنی یونکرها و لمپن پروتاریا علیه مدرنیته متحد شدند تا المان نازی را سوار بر یک جنبش توده ای به قدرت برسانند پس از در هم کوبیدن بورژوازی و پرولتاریای المانی به تقابل با مدرنیته تا سر حد جنگ و سرنگونی خودشان ادامه دادند.

در ایران هم جنبش توتالیتر توده ای با رهبری ایدئولوژیک شریعتی و رهبری سیاسی خمینی در پس انقلاب سفید و اصلاحات ارضی ظهور کرد، لمپن پرولتاریا یعنی همان روستایی مهاجرت کرده به شهر که دیگر روستایی نیست اما هنوز کارگر ماهر و نیمه ماهر یعنی پرولتاریا هم نیست با اشرافیت سنتی

یعنی روحانیت شیعه علیه مدرنیته متحد گشت تا با توسل به خشونت ایدئولوژی و بوروکراسی نهاد تشیع و شبکه مساجد و زنجیره سلسله مراتب روحانیتش مدرنیته را سلاخی کند.

مولفه هایی چون رهبری تقدس مابانه (خمینی) ایدئولوژی (اسلام سیاسی) ارزش خشونت(خلخالی) ستایش ارزشهای جمعی(امت) توامان با تحقیر ارزشهای فردی (از ازادی تا پوشش) نوستالوژی گذشته طلایی(بازگشت به خویشتن شریعتی) جملگی عینا در جنبش فاشیستی اسلامگرایان تبلور یافت.

این جنبش نخستین تلاشش در خرداد ۴۲ با توسل به ارتش سرکوب شد اما ۱۵ سال مبارزه بی امان سیستم با طبقه متوسط شهری و گرایش های انقلابی بر امده از آن(چریک ها) از یک سو ساختار سیاسی نظامی دولت را هم تهی از احساس مشروعیت و حقانیت و شرمسار از خویشتن ساخته بود

از سوی دیگر مرتبا به یارگیری و استخدام دولتی و ارتشی از میان مذهبی ها انجامیده بود، انها که به سان ستون پنجم و اسب تروا به درون دولت و ارتش راه داده شده بودند تا چریک چپ و طبقه متوسط شهری سرکوب کنند در بزنگاهی تاریخی نهادهای دولتی و نظامی رژیم سلطنتی را برای خمینی فتح کردند.

تلاش شاه برای زدن هر شخصیت توانمند و مشروعی در داخل به جهت تسهیل امر جانشینی اش برای نوجوانی ۱۷-۱۸ ساله عملا رژیم را از دولتمردی که بتواند در بحران نجاتش دهد محروم ساخته بود نظام عملا سیاستمدارانی از جنس مصدق قوام و زاهدی نمی خواست و نمیساخت

تنها بوروکراتهای گوش به فرمان چون هویدا و اموزگار لازم داشت بوروکراتهایی که عادت داشتند به ایشان گفته شود که چکار کنند، ان کس که میگفت یعنی شاه خودش گرفتار سرطان بود قدرت فهمیدن اوضاع و تصمیمگیری صحیح ازش سلب شده بود

معدود رجال توانمند چون امینی و جم منزوی شده بودند، تنها فرد مورد اعتماد یعنی اعلم هم خود در بستر مرگ و بیماری بود، همه چیز مهیا شده بود تا رژیم عملا تنها با سه تظاهرات بزرگ میدان ژاله ۱۷ شهریور و عاشورای ۵۷ یعنی در ۱۹ و ۲۰ اذر سقوط کند

در واقع تاریخ واقعی سقوط رژیم شاه ۲۰ اذر ۵۷ است نه ۲۲ بهمن همان سال، در این حد فاصل صرفا دولتهای محللی بودند که قرار بود خروج شاه و تحویل دولت به خمینی را مدیریت کنند.

بخت خوش اسلامگرایان اینکه درست اندکی پیش از پایان جنگ سرد ایران را فتح کردند نخست روسها شادمان از خارج ساختن بزرگترین متحد غرب از بازی یاریشان کردند تا نظامیان و سلطنت طلبان سکولار و بختیار و ملی گرایان را حذف کنند

و سپس غربی ها بهت زده از سقوط شاه و نگران از فرو افتادن ایران پشت پرده اهنین در گوادالوپ ۱۴ تا ۱۷ دی ۵۷ تصمیم گرفتند به یاریشان بیایند تا لااقل مدیریت بحران و دمیج کنترل کنند

بدین ترتیب روحانیت شیعه از کمکهای اطلاعاتی شرق و غرب برخوردار شد تا مخالفانش را در موجهای متناوب ۵۸، ۶۰ و ۶۲ در هم بکوبد تا طبقه متوسط و شاه با ۲۵ سال بیگانگی از یکدیگر تومان قربانی جنبش توتالیتر اسلام سیاسی شدند تا دولتی شبه توتالیتر از پس جنبش و انقلابی توتالیتر بر آید"

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...