Aftaabgardaan ارسال شده در 31 مهر، 2022 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مهر، 2022 قوامی دارد می خواند: " ...تو ای پری کجایی که رخ نمی نمایی..." و من مثل همیشه پشت این پنجره زمستان زده نشسته ام. مقابل خیابانی در انتظار برف و سکوت. سپیدی و سکون. آسمان اینجا قهر کرده انگار. سپیدی و نور و امید را نمی رساند بر سر و کوی این بوم. چای ریخته ام. چای داغ. پشت این پنجره غبارآلود می چسبد. باد سرگردان می وزد میان شاخه های عریان. آفتاب دل مرده هم دارد می تابد از لابه لای همین شاخه های لخت سرمازده. چای داغ را به لبانم نزدیک می کنم. به لبان دلچسب و گرم تو. بخار چای می زند. مه گرفته جلوی چشمانم و من می دانم که کجایی. تو همین جایی. در کنارم. روی لب های من نشسته گرمی لب های تو. قرار نیست جایی بروم. قرار نیست جایی بیایی. من چشم می بندم و تو را می طلبم در هر کجای جانم که بخواهم. با هر قسمت روحم که بخواهم. گاه با قهوه ای تلخ. گاه با چای داغ. گاه با آهنگ جادویی الهه ناز بنان یا.... کافی ست چشمانم تا نگاه تو سفر کند. همین! (زمستان 1400) 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .