رفتن به مطلب

maahya

کاربر عضو
  • تعداد ارسال ها

    38
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

پست ها ارسال شده توسط maahya

  1. 1 ساعت قبل، Black_wolf گفته است:

    به سرم زد
    يك شب ناشناس امتحانش كنم
    بازىِ خطرناكى بود اما به ريسكش ميارزيد
    +سلام
    -سلام...شما؟
    +غريبه
    خدا خدا ميكردم كه ديگر پيامى نگيرم
    آخر قرارمان اين بود كه ناشناسى واردِ حريممان نشود
    -ميشه خودتونو معرفى كنيد؟
    نوشتمو نوشت
    ساعتها برايم گفت
    از تنهايى اش
    از گذشته اش كه پاك بود از آدمها
    ناليد از عشقهاى امروزى
    گفت منتظر است يك دانه نابَش سرِ راهش قرار گيرد...
    با شماره ى خودم پيغام دادم جواب نداد
    براىِ غريبه اما،
    حاضر بود جانَش را بدهد
    عجيب بود كه ديگر خبرى از شلوغىِ كارَش نبود
    عجيب بود كه ديگر دستش هم بند نبود
    عجيب بود،همه چيز عجيب بود
    بعد از سالها،
    مرا با غريبه اى عوض كرد كه خودم بودم
    گاهى در زندگى غريبه شويد
    آدمها گاهى غريبه ها را به عشقشان ترجيح ميدهند! ‌‌

    تلخ اما واقعیت👌👌👌👌👌

    • Like 1
  2. 4 ساعت قبل، Black_wolf گفته است:

    بعضی از ماها جرممون اینه که زود دلبسته‌ی محبت آدم‌ها میشیم، شایدم جرم آدم‌هاست که یه حجم زیادی از محبت رو به طرفمون سرازیر می‌کنن که مثل بهمن زیرش گیر می‌کنیم. بعد ناگهان چراغ اون محبت خاموش میشه. نه می‌فهمی از کجا اومد، نه می‌فهمی کجا رفت، نه می‌فهمی چطور شد. فقط هجوم ناگهان اون حضور و محبت رو در مقابل این دوری و سردیِ پررنگ درک نمی‌کنی. این میشه که هزار سال وسط یه علامت سوال زندگی می‌کنی. خودتو می‌خوری به خاطر رفتن و اومدن بی‌حسابِ یه آدم دیگه و هر لحظه، گاهی با بغض، گاهی با غم، گاهی با خشم، فقط از خودت می‌پرسی «چرا؟».
    و می‌پرسی: یعنی واقعا، واقعنِ واقعا، جام اصلا خالی نیست؟ هیچیِ هیچی؟

    چون تجربه ای تلخی بوده نع قطعا🙏

    • Like 1
×
×
  • اضافه کردن...