رفتن به مطلب

ReLIFE

کاربر عضو
  • تعداد ارسال ها

    390
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    1

پست ها ارسال شده توسط ReLIFE

  1. 8 ساعت قبل، Black_wolf گفته است:

    در برابر بی مهری آدم ها هیچ نمی‌گویم. سکوت و سکوت و سکوت.
    انگار که لال شده باشم؛ شاید هم کور و کر. دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم و نه حتی حوصله اش را. می‌دانی؟
    دیر دریافتم که مسئول طرز فکر آدم ها نیستم. بگذار هر که هرچه خواست بگوید!
    چه اهمیتی دارد؟
    من در لاک خود راحت ترم.
    آن جا می‌شود آرام و بی دغدغه زندگی کرد!

    این حرف آلبر کامو رو هرگز فراموش نکن:


    «رنجِ او آنقدر طولانی شد
    که اطرافیانش به آن عادت کردند
    و از یاد بردند که او سخت در عذاب است!
    »

    • Like 2
    • Thanks 1
  2. در ۱۴۰۱/۱۲/۱ در 13:55، Topaz گفته است:

    spacer.png

    این شعر شاهکار از سعدى، به صورت افقی و عمودی یک جور خوانده ميشود:

    ز چــهره| افروخته| گُــــــــل را| مَــشـکــن
    افروخته| رُخ مَـرو| تـو دیـگـــر| به چـمــن
    گُـــــل را| تـو دگــر| مکن خجل| ای مَه من
    مَــشـکـن| به چمـن| ای مَـه من| قدر سخن

    افرین ،، قبلا دیده بودمش ولی یادم رفته بود ،، مچکر که یاداوری کردیش برام 😍😍

    • Like 3
  3. در ۱۴۰۱/۱۱/۱۸ در 07:51، Topaz گفته است:

    spacer.png

    ‏ذهنیت خرچنگی (Crab mentality) چیه؟

    «اگر من نمی‌تونم چیزی را داشته باشم، بقیه هم نباید داشته باشند»

    اما ارتباط این موضوع با خرچنگ‌ها در چیست؟!

    اگر شما چند خرچنگ را درون یک جعبه یا چیزی شبیه آن بیندازید، آنها می‌توانند به راحتی از آن خارج شوند، ولی این اتفاق نمی‌افتد. می‌دانید چرا؟! چون هر خرچنگی که بخواهد از جعبه بیرون بیاید، بقیه خرچنگ‌ها او را پایین می‌کشند و مانع نجات او می‌شوند. این قضیه تا جایی ادامه پیدا می‌کند که همه خرچنگ‌ها یکی پس از دیگری می‌میرند و هیچ یک نجات پیدا نمی‌کنند، در حالی که همه آن‌ها می‌توانستند به راحتی از جعبه بیرون بروند.

    خرچنگ نباشیم🦀
    .

    یه مشت خرچنگ دور هم تشکیل اجتماع دادیم 🤦🏻‍♀️

    • Like 2
  4. 3 ساعت قبل، kambiz_landar گفته است:

    بچه ها اینجا هرکس یکے ارزو ها بزرگشومیگه
    اینجورے شروع کنید
    ارزوم اینه عشقم یبار دیگ بگرده بگه بدون تومیمیرم حالا شما

    ان شاالله شما و همه دوستان به ارزوهاشون برسن و بختشون رام و ایامشون به کام باشه 

    منم آرزوم این هست که یه عالمه پول داشته باشم و کلی بچه های سر چهار راه رو به سرپرستی بگیرم تا بتونن بخندن .

    • Like 2
  5. 6 ساعت قبل، Topaz گفته است:

    spacer.png

    ⭕آهسته غذا خوردن و افزایش تعداد جویدن به کنترل اشتها وکاهش وزن کمک میکند.

    آهسته خوردن باعث میشود با تمرکز حواس بیشتری غذا بخورید و با مقدار غذای کمتری احساس سیری را تجربه کنید
     

    🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️منکه کلا وقتی گشنه ام باشه که به سرعت میگ میگ خدا بیامرز غذا میخورم .

     

    • Like 2
  6. 16 دقیقه قبل، حسین138 گفته است:

    ای غريبان ذر غریبی آشنا پیدا کنید

    راحت خود را میان رنجها پیدا کنید

    یوسف دل شد حراج مصر کوته دیدگی

    گوشه زندان بگیرید بها پیدا کند

    پای در زنجیر و سر در حلقه ازادگی 

    زین نشانها مردم ازاده را پیدا کنید

    آنکه من دانم نگیرد در کجاییها قرار

    تا دل گمگشته ما را پیدا کنید

    ما خدا رنگان برونیم از جهان اب و گل

    دوستان، ما را پس از این در خدا پیدا کنید

    👌👌👌 احسنت 

     

    • Like 2
    • Thanks 1
  7. ۱ ساعت قبل، Milatii گفته است:
    • 1.به نظر شما چه چیزی قبلا جزو آشغال ها محسوب می شده اما الان داشتنش کلاس دارد؟
      2.
    • سه موردی که می توانید با هم از فروشگاه مواد غذایی بخرید و صندوق دار به خنده بیفتد چیست؟
      3.
    • به نظر شما مودب ترین حیوان کدام است؟
      4
    • اگر بدون لباس یا هیچ مدرک خاصی به 400 سال گذشته بروید چگونه ثابت می کنید اهل آینده هستید؟



      {من خودم در جواب سوال چهار میگم چیپس موخوررررررررررررری🤣}در نتیجه شوک میشن میگن آری همانا تو از آیندگانی}}ب همین راحتی

    • مودب ترین حیوون هم باید ب زرافه نسب داد.... چون هم با پایینیا میتابه هم با پرنده ها.. بین آسمون و زمینه {خیلی دلیلم مسخره بود ولی بپذیرید خواهشا😂

    ۱: خیلی از لباس های پاره که الان میپوشن.

    ۲: نمیدونم که 🤔

    ۳: جناب کوآلا 🐨 و تنبل 🦥

    ۴: اثبات نمیخواد تا حرف بزنم میفهمن فضایی ام . 🤦🏻‍♀️

    • Like 1
    • Haha 1
  8. 11 دقیقه قبل، حسین138 گفته است:

    پنهان بسوز و گرم کن این آه سرد را

    پنهان کن از زمانه ی بی درد، درد را

    رحمی در این جماعت هفتاد رنگ نیست

    سیلی بزن که سرخ کنی روی زرد را

    با روزگار بر سر جنگم بی سلاح

    مردی کجاست تا ببرد این نبرد را

    اقبال او بلند که افکندمان ب خاک

    غلتید تاس ما،دیگری برد نرد را

    چندین خلیل بت شکن ایا کفایت است

    شهری پر از مجسمه ی دوره گرد را

    بر ما چه رفته است که دِل مُرده‌ایم ما؟
    دل را به میهمانیِ غم بُرده‌ایم ما

    گل‌های زرد دسته به دسته شِکفته‌اند
    بر ما چه رفته است که پَژمرده‌ایم ما؟

    سبزیم اگرچه مثل سپیدارهای پیر
    سهمِ کلاغ‌های سیه چُرده‌ایم ما

    شاید به قولِ شاعرِ لبخندهای تلخ
    ‹یک مُشت خاطراتِ ترَک خُورده‌ایم ما›

    باور کنید هیچ دلی را در این جهان
    نشکسته‌ایم ما و نیازرده‌ایم ما

    گفتی پناه می‌بَری از بی‌کسی به چاه
    ای بُغضِ ناصبور مگر مُرده‌ایم ما؟

    سعید_بیابانکی

     

    • Like 2
    • Thanks 1
  9. 2 دقیقه قبل، حسین138 گفته است:

    پنهان بسوز و گرم کن این آه سرد را

    پنهان کن از زمانه ی بی درد، درد را

    رحمی در این جماعت هفتاد رنگ نیست

    سیلی بزن که سرخ کنی روی زرد را

    با روزگار بر سر جنگم بی سلاح

    مردی کجاست تا ببرد این نبرد را

    اقبال او بلند که افکندمان ب خاک

    غلتید تاس ما،دیگری برد نرد را

    چندین خلیل بت شکن ایا کفایت است

    شهری پر از مجسمه ی دوره گرد را

    درود بر شما ،، افرین 🌹

    • Thanks 3
  10. 8 دقیقه قبل، Topaz گفته است:

    من  جرعه ای نوشیده و مستم

    در جوانی رنج کشیده از الستم

    گفت عقل هزارن بار و زد حیلت

    قلب نشنید و موی سپیدم بر دستم

    حاصل انتظار شد موی سپید بر سرم
    آینه  شرم  می کند  از  ته  دل مکدرم

    پنجره خسته شد ولی همدم چشم میشود
    اسب  سپید  آرزو  می بردم  به  هر  درم

    برکه  خبر  ندارد  از  ماه  ولی  ستاره ها
    می شمرند  اشک  را  باز  ز گونه ی  ترم

    چشم به راه مانده ام در هوسی که بگذرد
    باز  در  آسمان  دل  خاطره ی  کبوترم

    بید به باد می دهد فرصت دل سپردنش
    رقص قشنگ  رنگها  شد  غزلی  به دفترم

    قصه ی تلخ می شود بوسه ی قهوه بر لبم
    طعم   شکر  نمی دهد   یاد  تو  در  برابرم

    ای غم نا تمام من... غصه ی بی حساب من
    رنگ خزان گرفته دل نیست به جز تو درسرم

     

    • Like 1
    • Thanks 2
  11. 2 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

    تو مرا آزردی…
    که خودم کوچ کنم از شهرت،
    تو خیالت راحت!
    میروم از قلبت،
    میشوم دورترین خاطره در شبهایت
    تو به من میخندی!
    و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی
    بر نمی گردم، نه!
    میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد…
    عشق زیباست و حرمت دارد

    ساکت و تسلیم تماشا می‌کنی چگونه از یاد می‌روی.

    ای صبورِ کلافه؛

    ای انسان...
     

    • Like 2
    • Thanks 1
  12. ۱ ساعت قبل، Black_wolf گفته است:

    ما "تظاهر" را خوب بلدیم !
    وانمود می کنیم ؛ به کسی نیازی نداریم
    که حالمان با خودمان خوب است
    که عینِ خیالمان هم نیست!
    اما جایی میانه ی راه ؛
    در نهایتِ غرور و ایستادگیِ مان ،
    فرو می ریزیم از دردِ هیچ کسی را
    نداشتن از دردِ ؛ دل را به کسی نبستن
    از دردِ در میانِ جمع ، تنها بودن ... !
    همه ی آدم ها نیاز دارند یکی را
    داشته باشند که در نهایتِ تنهایی
    و خستگی دلشان به دوست داشتنش
    گرم باشد .آدم ، بدونِ عشق و محبت
    زود ، پیر می شود. یک نفر باید باشد !
    یک نفر ؛ که عاشقش باشی ،
    یک نفر ؛ که عاشقت باشد !

    یک نفر ،

    فقط یک نفر باید آدم را به نام کوچکش،

    بی تکلف ، بی تعارف، بی ترس و تردید،

    با لحنی آرام و مطمئن ،با صدایی مهربان،

    بی عقده و بی کینه، گرم ،

    با ریشه ای در عمق *دل* ،

    بی توجه به کمبودها و نقص های ما،

    پر از لطف و بخشش، صدا کند...

    و ما را از این پرتگاه فنا بیرون کشاند و

    نگاهمان کند و پناهمان شود،

    با صدایش نوازشمان کند،

    با انگشتانش برود کنار شقیقه هایمان که

    به درد می تپد و لمس کند بندبند دردهایمان را،

    و شفایمان دهد از اندوه بی کسی ،

    از ملال روزمرگی و از خودمان ،

    خود کلافه امان ...اگر گفتید چه کسی؟

     

     

     

    📙 #تکه ای_از_یک_خیال_طولانی

    ✍ #افسانه_نجاتی

     

    • Like 3
    • Thanks 1
×
×
  • اضافه کردن...