•و طُ آشنا ترین غریبه زندگيِ مَني..!
چرا مغرور نباشم وقتی جز خُدم بِہ هیشکی نیاز ندارم .؟.....'
روزي كه بتونم قيدتو بزنم میفهمم که آدمِ محکمیم...:)
_میدونی چی از مرگ ترسناک تره؟
+ ن چی!؟
_ فراموش شدن (:(
حالم اونجوریه که اخوان ثالث میگه: خواهم که به خلوت کده ای از همه دور، من باشم و من باشم و من باشم و من...
ɪɴᴊᴀ ʸᵉ ᴅᴏᴋʜᴛʀ...⊰♀⊱ ᵈᵃʳᵉ ᴛᴏ ᵗᵃⁿʰᵃᶦᶦ sʜ ᵐʳᵈ ᴍsʜᴇ⊰
چرا ترس از چشم خوردن؟
هرکسی به یه دلیلی وارد مجازی شده... منم توی مجازی خودم هستم... خود واقعیم...چیزی که درونمه و ادمایی که اطرافم هستن اون رو حس نمیکنن...تو دنیای واقعی خیلی چیز ها رو نمیشه بیان کرد چون همه خودشون رو پنهان میکنن... ولی من نتونستم خودم رو پنهان کنم... به مجازی پناه آوردم تا چیزی که دوست دارم و می خوام باشم...دور از اغراق... اما این که عکس خودم رو نمیزارم و زندگی واقعی و مجازی رو از هم جدا کردم به این دلیله که وقتی شباهت به هم زیاد میشه نا خود آگاه حس ها باهم تلفیق میشن... و این دو واقعیت برای من، خانواده من، و فرهنگ خانوادگی من قابل پذیرش نیست...
.
.
.
امیدوارم درک کنید
خب راستش هر وقت یکی ازم میپرسه خوبی!؟ نمیتونم ریسک کنم بگم نه نیستم؛
چون حتما میپرسه چرا و من واقعا تعریفی برای حال بدِ اون موقعم ندارم؛
گاهی حتی خودمم نمیدونم چِمه و چرا خوب نیستم ؛ فقط میدونم خوب نیستم!!
همین...
عموم پاکت سیگار وینستون رو تو جیب پسرعموم دیده!
اومده جلو
زده زیر گوشش
گفته : من با این سنم بهمن میکشم تو
که نون خور منی پول وینستون رو ازکجا میاری بی پدر ؟
کنتراست تضاد سیا ه - سفید ، روشن - تاریک)
کنتراست مطلق : تیره ترین حالت تضاد
دیزاین : طرح - شکلی را بوجود آوردن
آنالیز : تجزیه - جدا سازی
ری لکس : آزاد گذاشتن - بحال راحت در آوردن
کن سن تریشن : تمرکز حواس - منتهای د قت
تکسچر : بافت - نوع پوشش ظاهری سطح
اکسپره سیو : بیانگراحساس
کمپوزیسیون : ( ترکیب بندی) کنار هم چید ن اشیاء یا اشکال بطور، خوشایند
آبجک تیو : غیر ذهنی - علمی
سابجک تیو : خصوصیت فردی - شخصیت
شکل انتزاعی : تصویری که به هیچ یک از اشکال طبیعی شباهت ندارد -جدا ازطبیعت
کلاژ : تصویری که ازچسباندن قطعات کاغذ، پارچه یاچیزهای د یگر د رست شده باشد
فیکساتیو : نوعی ورنی رقیق که روی نقاشی و طراحی می پاشند تا رنگ آنها را ثابت نگهدارد
جسو : زمینه ای که با استفاده از گچ و چسب برای نقاشی ( تامپرا) ساخته می شود
روزی عارفی، مردم را به دور خود جمع کرده بود و از خدا برایشان سخن میگفت برایشان از شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت سخن می گفت.
او مردم را آماده میکرد برای پاسخ به سوالهایی که حضرت حق از آنها در مورد حیاتشان، در مورد دوستیهایشان، در مورد عبادت هایشان، نماز و روزههایشان و... خواهد پرسید
درویشی که از آنجا می گذشت
رو به جماعت کرد و گفت:
حضرت حق این همه را نمی پرسد
فقط یک سوال میپرسد و این است:
من با تو بودم تو با که بودی؟
آدم توی اعصاب خوردیهاش، چهار تا داد میزنه،
در اتاق رو محکم میکوبه به هم، ولی بازم گوشش
به دره، که یکی بیاد در بزنه ببینه چی شده. آدم
همیشه نیاز داره یکی نگاهش کنه از بیرون، که
بفهمه درون دلش چه خبره، اگر این نبود که در رو
محکم نمیبست. میبست؟