رفتن به مطلب

fereshte A

مدیر سایت
  • تعداد ارسال ها

    306
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

پست ها ارسال شده توسط fereshte A

  1. سلام روز بخیر

    من دوروزه باهر ادرسی ک میخوام کانکت بشم ب میهن نمیشه دیشب یبار موفق شدم ولی از دیشب دیگه نتونستم بیام  چک کنین لطفا اگه مشکل از سایت هست برطرف بشه ممنون🌹

    در ضمن اینترنتم رایتله گفتم شاید لازم باشه🙏🏻

    • Like 2
    • Thanks 1
  2. داني که چيست دولت ديدار يار ديدن
    در کوي او گدايي بر خسروي گزيدن
    از جان طمع بريدن آسان بود وليکن
    از دوستان جاني مشکل توان بريدن
    خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
    وان جا به نيک نامي پيراهني دريدن
    گه چون نسيم با گل راز نهفته گفتن
    گه سر عشقبازي از بلبلان شنيدن
    بوسيدن لب يار اول ز دست مگذار
    کآخر ملول گردي از دست و لب گزيدن
    فرصت شمار صحبت کز اين دوراهه منزل
    چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
    گويي برفت حافظ از ياد شاه يحيي
    يا رب به يادش آور درويش پروريدن😍😎
    • Like 1
    • Thanks 1
  3. در ۱۴۰۲/۷/۲۰ در 08:43، حسین138 گفته است:

    ز هجران طفلی ک در خاک رفت

    چه نالی؟ک پاک آمد و پاک رفت

    تو پاک آمدی بر حذر باش و باک

    ک تنگست نا پاک رفتن به خاک

    کاش میشد لحظه ای پرواز کرد

    حرفهای تازه را آغاز کرد

    کاش میشد خالی از تشویش بود

    برگ سبزی تحفه ی درویش بود

    کاش تا دل می گرفت و می شکست

    عشق می آمد کنارش می نشست

    کاش با هر دل دلی پیوند داشت

    هر نگاهی یک سبد لبخند داشت

    کاش که این لبخند ها پایان نداشت

    سفره ها تشویش آب و نان نداشت

    کاش می شد یاررا دزدیدو برد

    گل را با غنچه هایش چید و برد

    کاش دیواری میان ما نبود

    بلکه میشد آن طرف تر را سرود

    کاش من هم یک قناری میشدم

    در تب آواز جاری میشدم

     بال در بال کبوتر میزدم

    آن طرفتر ها کمی سر میزدم

    با پرستو ها غزل خوان میشدم

    پشت هر آواز پنهان میشدم

    کاش هم رنگ تبسم می شدم

    در میان خنده ها گم می شدم

    آی مردم من غریبستانیم

    امتداد لحظه ای بارانیم

    شهر من آن سو تر از پرواز هاست

    در حریم آبی افسانه هاست

    شهر من بوی تغزل می دهد

    هر که می آید به او گل میدهد

    دشت های سبز  وسعت های ناب

    نسترن نسرین شقایق آفتاب

    باز این اطراف حالم را گرفت

    لحظه ی پرواز بالم را گرفت

    می روم آن سو تورا پیدا کنم

    در دل آینه جایی وا کنم

    • Thanks 2
  4. خدا کند انگورها برسند

    جهان مست شود

    تلوتلو بخورند خیابان‌ها

    به شانه‌ی هم بزنند

    رئیس‌جمهورها و گداها

    مرزها مست شوند

    خدا کند انگورها برسند

    آمو زیباترین پسرانش را بالا بیاورد

    هندوکش دخترانش را آزاد کند.

    برای لحظه‌ای

    تفنگ‌ها یادشان برود دریدن را

    کاردها یادشان برود

    بریدن را

    قلم‌ها آتش را

    آتش‌بس بنویسند.

    خدا کند کوهها به هم برسند

    دریا چنگ بزند به آسمان

    ماهش را بدزدد

    به میخانه‌ شوند پلنگ‌ها با آهوها.

    خدا کند مستی به اشیاء سرایت کند

    پنجره‌‌ها

    دیوارها را بشکنند

    و

    تو

    همچنانکه یارت را تنگ می‌بوسی

    مرا نیز به یاد بیاوری.

    محبوب من

    محبوب دور افتاده‌ی من

    با من بزن پیاله‌ای دیگر

    به سلامتی باغ‌های معلق انگور.🥂

    • Like 2
    • Thanks 1
  5. در ۱۴۰۲/۷/۱۸ در 20:55، حسین138 گفته است:

     

    @msm421 

    هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
    پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد

    من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم
    داغ سودای توام سر سویدا باشد

    تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر
    کز غمت دیده مردم همه دریا باشد

    از بن هر مژه‌ام آب روان است بیا
    اگرت میل لب جوی و تماشا باشد

    چون گل و می دمی از پرده برون آی و درآ
    که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد

    ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد
    کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد

    چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
    سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد

    #حافظ 

    ❤️️️️️️️️️️️️️️

    دل پیش تو و دیده به جای دگرستم

    تا خصم نداند که تو را می‌نگرستم

     

    روزی به درآیم من از این پرده ناموس

    هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم

     

    آن عهد که گفتی نکنم مهر فراموش

    بشکستی و من بر سر پیمان درستم🌼

     

    • Like 2
    • Thanks 1
  6. در ۱۴۰۲/۷/۱۸ در 13:43، sarina19 گفته است:

    ما بی غمان مست دل از دست داده ایم
    همراز عشق و همنفس جام باده ایم
    بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند
    تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم

    من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
    ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم

    • Like 1
  7. در ۱۴۰۲/۷/۱۸ در 12:35، sarina19 گفته است:

    نردبان این جهان ما و منی ست

    عاقبت این نردبان افتادنی ست

    لاجرم هر کس که بالاتر نشست

    استخوانش سخت تر خواهد شکست

    تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
    هر دم آيد غمي از نو به مبارک بادم
    مي خورد خون دلم مردمک ديده سزاست
    که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
    پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
    ور نه اين سيل دمادم ببرد بنيادم
    • Like 2
  8. در ۱۴۰۲/۷/۱۸ در 12:28، حسین138 گفته است:

    اه! ک روز دیر شد،آهو لطف شیر شد

    دلبر و یار سیر شد، از سخن و دعای من

    یار برفت و ماند دل، شب همه شب در آب گل

    تلخ و خمار می طپم تا ب صبوح، وای من

    نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم
    دری‌که آه می‌کشد
    تو از کدام راه می‌رسی
    خیال دیدنت چه دلپذیر بود
    جوانی‌ام در این امید پیر شد
    نیامدی و دیر شد

    • Like 2
  9. در ۱۴۰۲/۷/۱۸ در 11:36، حسین138 گفته است:

    منو شب 

    همه شب 

    همسفریم!!! 

    مـِی گرچه حرام است، ولی تا که خــورَد
        آنگـــاه چــه مقـدار و دگــر بــا کــه خــورَد
        هرگاه که این سه شرط شد راست، بگو
        مـِـی را نـَـخــورَد مــردم دانــا، کــه خــورَد

    • Like 1
    • Thanks 1
  10. در ۱۴۰۲/۷/۱۲ در 06:20، نیلوفرآبی گفته است:

    یوسفِ گُم گشته بازآید به کنعان، غم مَخُور

    کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور

     

    ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن

    وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور

     

    گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن

    چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور

     

    دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت

    دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور

     

    هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب

    باشد اندر پرده بازی‌هایِ پنهان غم مخور

     

    ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَر کَنَد

    چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور

     

    در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم

    سرزنش‌ها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور

     

    گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

    هیچ راهی نیست، کان را نیست پایان، غم مخور

     

    حال ما در فِرقت جانان و اِبرامِ رقیب

    جمله می‌داند خدایِ حالْ‌گردان غم مخور

     

    حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شب‌هایِ تار

    تا بُوَد وِردَت دعا و درسِ قرآن غم مخور

     

    راهی به خدا دارد خلوتگه تنهایی…

     

    آنجا که روی از خود ، آنجا که به خود آیی…

     

    هر جا که سری بردم در پرده تو را دیدم… 

     

    تو پرده نشینی و من گمشده هر جایی…

    • Like 1
  11. در ۱۴۰۲/۷/۱۰ در 19:32، حسین138 گفته است:

    ‌گاهی خیال میکنم از من بریده ای!
    بهتر زمن برای دلت برگزیده ای!

    از خود سوال میکنم آیا چه کرده ام؟
    در فکر فرو می روم از من چه دیده ای؟

    فرصت نمیدهی که کمی درد دل کنم!
    گویا از این نمونه مکرر شنیده ای!

    از من عبور میکنی و دم نمیزنی!
    تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای!

    یک روز می رسد که در اغوش گیرمت!
    هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده ای!

    امین پور

     

    یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی

    یــادت بخیــر یار فراموشــکار من

    گفتم ار عاشق شوم گاهی غمی خواهم کشید

    من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید

    به غیر از مرگ فرجامی ندارم

    سرآغاز و سرانجامی ندارم

    مرا دیوانه ات نامیده بودند

    نباشی بعد از این نامی ندارم

    گویند دل به آن مَهِ نامهربان مَده

    دل آن زمان رُبــود که نامهربان نبــود

    تا تو را دیدم ندادم دل به کس

    عاشقم کــردی به فریادم بِرس

    • Like 1
    • Thanks 1
  12. در ۱۴۰۲/۷/۱۰ در 09:12، نیلوفرآبی گفته است:

    می زند عشق تو هر شب شعله در جانم چو شمع


    روزگاری شد به کار خویش حیرانم چو شمع

    #سیدای_نسفی

    عشق یعنی خاطرات بی غبار
    دفتری از شعر و از عطر بهار

    عشق یعنی یک تمنا یک نیاز
    زمزمه از عاشقی با سوز و ساز

    عشق یعنی چشم خیس مست او
    زیر باران دست تو در دست او

    عشق یعنی ملتهب از یک نگاه
    غرق در گل بوسه تا وقت پگاه

    عشق یعنی عطر خجلت شور عشق
    گرمی دست تو در آغوش عشق

    عشق یعنی بی تو هرگز پس بمان
    تا سحر از عاشقی با او بخوان

    عشق یعنی هر چه داری نیم کن
    از برایش قلب خود تقدیم کن

    عشق یعنی مستی و دیوانگی
    عشق یعنی با جهان بیگانگی

    • Like 1
    • Thanks 1
  13. در ۱۴۰۲/۷/۸ در 13:32، حسین138 گفته است:

    ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم 

    وین یک دم عمر را غنیمت شمریم 

    فردا ک از این دیر کهن در گذریم 

    با هفت هزار سالگان سر ب سریم 

    می بخشی یا الهی، جرم مرا که گاهی          

    گر غیر حضرت تو، یاری گزیده بودم

    • Like 1
    • Thanks 1
  14. در ۱۴۰۲/۷/۷ در 21:22، نیلوفرآبی گفته است:

    درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد

    نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بی‌شمار آرد

    چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان

    که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد

    شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما

    بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد

    عَماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است

    خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد

    بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال

    چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد

    خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت

    بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد

    در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ

    نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد

    • در اين بازار گر سوديست با درويش خرسندست
    • خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي
    • Like 1
    • Thanks 1
  15. در ۱۴۰۲/۷/۷ در 11:55، Topaz گفته است:

     

    تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده

     

    بی آنکه وعده باشـــد در انتظار بوده

    هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
    آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم

    هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
    رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
     

    • Like 1
    • Thanks 1
  16. در ۱۴۰۲/۷/۶ در 22:54، حسین138 گفته است:

    آن نفسی ک با خودی، یار چو خار ایدت 

    و آن نفسی که بی خودی، یار چ کار ایدت؟

    تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

    او که هرگز نتوان یافت همانندش را

     

    منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

    غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

     

    از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

    هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

     

    مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

    هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

     

    ...

    مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

    مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

     

    عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

    به تو اصرار نکرده است فرایندش را

     

    قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

    مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

     

    حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

    بفرستند رفیقان به تو این بندش را :

     

    منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

    لای موهای تو گم کرد خداوندش را

    • Like 1
    • Thanks 1
  17. در ۱۴۰۲/۷/۶ در 08:13، حسین138 گفته است:

     

    🌸🍃

    ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
    باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را

    گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنم
    دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را


                   

    آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی,

    کی بود؟

    کجا رفت؟

    چرا بود و چرا نیست!


    ((شهریار))

    • Like 2
    • Thanks 1
  18. در ۱۴۰۲/۷/۵ در 22:56، نیلوفرآبی گفته است:

    به درد هم اگر خوردیم قشنگ است...
    در این دنیا که پایانش به مرگ است
    در این دنیا که پایانش به مرگ است
    برای هم اگر مُردیم قشنگ است

    ZibaMatn.IR

    “تو” با قلب ویرانه من چه کردی؟
    ببین عشق دیوانه من چه کردی

    در ابریشم عادت آسوده بودم…
    تو با “بال” پروانه ی من چه کردی؟

    ننوشیده از جام چشم تو مستم…
    خمار است میخانه ی من…چه کردی؟

    • Like 2
    • Thanks 1
×
×
  • اضافه کردن...