nevermoree ارسال شده در 18 مهر، 2022 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، 2022 زندگی .. زندگی عدم است جایِ خالیِ آدمهایی که تو را ترک گفته اند کمبود هایی که بی سبب احساس کرده ای سیاهیِ شبهایی که در آن مستغرق شده ای. زندگی هیچ چیز نیست. هیچ چیزی که ما را به بازی گرفته همچون دلقکی کار کشته صحنه را با تمام زرق و برق های تهی، آراسته و همه را بازیچه ی تردستی های خود کرده است صحنه ای که بر چاهِ بی انتهای خواسته ها بنا شده چاهی که وجود ندارد آیا تو هم جای خالی آن که قلب و روحش در کنار تو است، ولی نیست را لمس میکنی ؟ همان که ذهنش را در کنار تو گذاشته عواطفش را به تو باخته احساسش بر عقلش تاخته و چیزی جز گل سرخی بر لبانت دلخواهِ او نیست لحظه ای نگاهت از سرگرمیِ جاری، پرت میشود آن طرفِ صحنه نیلوفر آبی و صورتی ای میبینی شبیه به یکدیگر دست در دستِ یکدیگر صحنه ی ابدیِ زندگی را ترک میکنند انسان تا از وحدتش به پوچی نرسد صحنه را درک و ترک نمیکند و تا ابد در این قفس ابدی مانده به هیچ عشقی دست نخواهد یافت و در این میان منم که صحنه انسان های دیگر را ترک گفته و عشق تو را شناخته ام پس تو بگو : آیا چیزی در مخیله آدمی میگنجد که قلم بتواند آن را بنگارد اما جان صادق من آن را برای تو ترسیم نکرده باشد؟ چه حرف تازهای برای گفتن مانده است یا چه چیز تازه ای برای نوشتن که بتواند عشق مرا یا سجایای ارزشمند تو را بازگو کند؟ هر روز باید ذکری واحد را مکرّر بخوانم و آنچه را قدیمی است، قدیمی ندانم: (که تو از آن منی و من از آن تو ) درست مانند نخستین باری که نام زیبای تو را تلاوت کردم شکسپیر زندگی هوی و هایی بود بی هیچ مضمونی کتابی با جلد زیبا، بی هیچ مفهمومی که تنها صحنه ی خیره کننده اش تو بودی هستی خواهی بود. شعری از خودم برای او ; ) 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .