رفتن به مطلب

داستان کوتاه ترسناک


ارسال های توصیه شده

آخرین چیزی که دیدم ساعت رو میزی ام بود که ۱۲:۰۷ دقیقه را نشان میداد و این زمانی بود که یک زن ناخن های بلند و پوسیده اش را توی سینه ام فرو کرد و با دست دیگرش جلوی دهانم را گرفته بود که صدایم در نیاید  ناگهان از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که خواب میدیدم که چشمم به ساعت رو میزی ام افتاد ۱۲:۰۶ در کمد دیواری ام  با یک صدای آرام باز شد....

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...