رفتن به مطلب

شعر شب قدر


Black_wolf

ارسال های توصیه شده

شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود

فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود

دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او

صبح سفید هم‌چو دل شب سیاه بود

دانی چرا جبین علی را شکافتند؟

زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود

خونش نصیب دامن محراب کوفه شد

آن رهبری که کعبه بر او زادگاه بود

یک عمر از رعیت خود هم ستم کشید

اشک شبش به غربت روزش گواه بود

دستش برای مردم دنیا نمک نداشت

عدلش به چشم بی‌نگهان اشتباه بود

هم‌صحبتی نداشت که در نیمه‌های شب

حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود

مولا پس از شهادت زهرا غریب شد

زهرا نه یار او که بر او یک سپاه بود

وقتی که از محاسن او می‌چکید خون

عباس را به صورت بابا نگاه بود

«میثم!» هزار حیف که پوشیده شد ز خون

رویـی کـه بهـر گمشـدگان شمـع راه بود

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شبی اسـت کـه لیلة البراتش خوانند

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

چـه مبارک سحری بودو چـه فرخنده شبی

آن شب قدر کـه این تازه براتم دادند

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ای که از صورت خونین تو غم ریخته است
با تماشای تو یکباره دلم ریخته است

چه به روز سر تو آمده آخر بابا
سرت از ضربه شمشیر به هم ریخته است

دخترت کاش بمیرد که نبیند هرگز
خون فرق تو قدم پشت قدم ریخته است

مادرم آمده بالای سرت با زحمت
اشک بر زخم تو با قامت خم ریخته است

کربلا زنده شده در نظرم می بینم
ترس دشمن که پس از صاحب علم ریخته است

تا که تاراج کند خیمه ی مارا یکسر
قبل آتش زدنِ آن به حرم ریخته است

فرق خونین تو را کاش نمی دیدم من
یادِ آن خون که از دست قلم ریخته است

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من کویرم لب من تشنه ی باران علی ست

این لب تشنه ی پر شور، غزلخوان علی ست

این که گسترده تر از وسعت آفاق شده است

به یقین سفره ی گسترده ی دامان علی ست

منّت نان و نمک نیست سر سفره ی او

پس خوشا آن که در این دنیا مهمان علی ست

آتش اشکی اگر در غزلم شعله ور است

بی گمان قطره ای از درد فراوان علی ست

لحظه ای پرتو حسنش ز تجلی دم زد

که جهان، آینه در آینه حیران علی ست

کعبه یکبار دهان را به سخن وا کرده است

تا بدانیم کلید در این خانه علی ست

از دم صبح ازل نام علی را می خواند

دل که تا شام ابد دست به دامان علی ست

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تابوت دل شکسته ای رو می برن رو شونه های خسته ای

بر سر و سینه می زنن با چشمای به موج خون نشسته ای

نگاهاشون پریشون خاطر و سـرده

دلاشون مصحف اشک و غم و درده

می پیچه تو آسمونا ، ناله ماتم و عزا

که شبونه ، داره میره ، مرد غریب کوچه ها

« هر دلی محزون ، خسته پریشون

همه عالـم سیاپوش داغ آقامـون »

علی غریبه(۳)

چی میکشن اون دمی که خاک میریزن روی تن بی رمقش

بوسه آخرو حسین می گیره از چهره‌ رنگ شفقش

تو آتیش غریبی می سوزه دلها

دلم خـونه به یاد داغ عاشـورا

امون از اون مرثیه حسین و دفن پیکرش

می ذاره لب زینب روی رگای سرخ حنجرش

« هر دلی محزون ، خسته پریشون

همه عالـم سیاپوش داغ آقامـون »

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چون نامه جرم مـا بـه هم پیچیدند

بردند بـه دیوان عمل سنجیدند

بیش ازهمگان گناه مابود ولی

مـا رابه محبت علی «ع» بخشیدند.

با عرض تسلیت در لیالی قدر

این حقیر را ازدعای خیرخویش فراموش نکنید.

التماس دعا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد
وقتی تو را بابای من دنیا ندارد

رفتی یتیم بی قرار شهر کوفه
حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد

رفتی برای زینب تو خستگی ماند
دیگر پرستارت به پیکر نا ندارد

خونت نوشته گوشه محراب مسجد
این کوه طور عاشقی موسی ندارد

دنیا پدر جان تا خود روز قیامت
مانند تو گریه کن زهرا ندارد

رفتی و از این شهر بردی مهربانی
کوفه برای ماندن ما جا ندارد

رفتی خیال دشمن تو گشت راحت
در سر به غیر از فکر عاشورا ندارد

فکری به حال روزگار دخترت کند
در روزهایی که حرم سقا ندارد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ای به همه عالم ولی     یا علی یا علی

نور حق از تو منجلی     یا علی یا علی

دل و دلبر،به همه یاور،ساقی کوثر،یار پیغمبر

مدح تو رو،میخونم آقا،با دلی مضطر،وَ دو چشم تر

کاش می شد ماها از بند گناه جدا شیم

کاش می شد پیرو واقعی تو باشیم

علی علی علی علی علی…یا حیدر

من که غلام قنبر     سائل حیدرم

میخونه چشمای ترم     سائل حیدرم

هر کی میشه،سائل حیدر،آبرو دار،همه ی دنیاس

هر کی میشه،سائل حیدر،بی برو برگرد،مادرش زهراس

ایشالا که با ولای مرتضایی

قرار ِ ماها یه روز ایوون ِ طلایی

علی علی علی علی علی…یا حیدر

دلا شده به غم مبتلا     مبتلا مبتلا

بده یه برات کربلا     کربلا کربلا

حاجت ماس،که به زودی ها،پای پیاده،بریم ای آقا

با نوحه و،دم ِ یا حسین،چشای گریون،سوی کربلا

بخونیم روضه ی شاه بی کفن رو

امام ِ تشنه ی خونین بدن رو

یا حسین عزیز فاطمه…ثارالله

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

زخمی ام التیام می خواهم
التیام از امام می خواهم

السلام وعلیک یا ساقی
من علیک السلام می خواهم

مستی ام را بیا دوچندان کن
جام می پشت جام می خواهم

گاه گاهی کمی جنون دارم
من جنونی مدام می خواهم

تا بگردم کمی به دور سرت
طوف بیت الحرام می خواهم

لحظه مرگ چشم در راهم
از تو حسن ختام می خواهم

در نجف سینه بی قرار از عشق
گفت لایمکن الفرار از عشق

وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود

کعبه می رفت در دل محراب
لحظه ی گریه ی اذان شده بود

کوفه لبریز از مصیبت بود
باد در کوچه نوحه خوان شده بود

شور افتاد در دل زینب (س)
پی بابا دلش روان شده بود

در و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بود

شوق دیدار حضرت زهرا
در نگاه علی عیان شده بود

خار در چشم و تیغ بین گلو
زخم ،مهمان استخوان شده بود

سایه ای شوم پشت هر دیوار
در کمین علی نهان شده بود

ناگهان آسمان ترک برداشت
فرق خورشید خون فشان شده بود

در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت “لا یمکن الفرار” از عشق

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گویند کریم اسـت و گنه می بخشد

گیرم کـه ببخشد زِخجالت چـه کنم

یا رب زِ تـو امروز عطا می طلبم

هشیاری و بخشش خطا می طلبم

مقبولی روزه و نماز و طاعات

از درگه لطفت بـه دعا می طلبم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سر به زیر آمده خورشید گدایی بکند

ماه را روی تو هر بار هوایی بکند

روسیاه آمده تا با قلم گلدسته

روی خود را پر از انوار طلایی بکند

آمد از دور غریبی دم ایوان طلا

تا که با بردن اسم تو صفایی بکند

پای عشق تو گرفتار شده کهنه گدا…

پس محال است اگر فکر رهایی بکند

از حدیثی که (اَنَا اولُ وَالْآخِر) داشت

میشود گفت علی کار خدایی بکند…

کعبه از عشق برای تو گریبان بدرد

بهر مدح تو غزل جامه ی ایمان بدرد

کوچه کوچه نفسش را که صبا می آورد

با خودش حال مناجات و دعا می آورد

عطر نان و رطبش , عطر بهشت است یقین…

لقمه ای را که فقط  دست خدا می آورد

تا که دشمن به دلش ترس بیفتد، احمد

با خودش حرز علی را همه جا می آورد

از نجف تا به نجف دور زمین آشوب است

مست بودن فقط از جام ولایت خوب است

مثل ابری که از آن درّ و گهر می بارید

علی از خوف خدا تا به سحر می بارید

وقت رزمش همه دیدند که باران آمد

از هوا روی زمین یکسره سر می بارید

آنقدر شهر نظر تنگ به جانش افتاد

که فقط بر سر او چشم  نظر می بارید

او خودش دید میان در و دیواره ی باغ

که روی یاس و اقاقیش تبر می بارید

کوچه نا امن شد و دست ز حیدر نکشید

بر سر فاطمه اش گرچه خطر می بارید

گرچه یک روز علی کشته به محراب شده ست

لیک از داغ در و کوچه ی غم آب شده ست

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دیشب که میهمان به سرایم قدم گذاشت
از سفره غیر نان و نمک هیچ بر نداشت

از خانه ام که رفت دلم تاب و تب گرفت
می رفت و همچو این دل من ماه شب گرفت

گفتم بیا تو این سحری را بمان مرو
سوزانده است قلب مرا این اذان مرو

جانسوز تو نگاه بر این آسمان مکن
خاک عزا بیا و سر خاندان مکن

می رفت و گفت موعد دیدار آمده
وقت زیارت رخ دلدار آمده

می رفت و گفت گشته دلش تنگ فاطمه
می برد با خودش دل پر خون ما همه

خالی ست جای فاطمه تا دیده تر کند
یا ناله ای کشد همه را خون جگر کند

خالی ست جای فاطمه یار پدر شود
در کوچه های کوفه برایش سپر شود

آتش دگر به شهپر روح الامین نشست
فرق علی شکافت و روی زمین نشست

محراب مسجد است چنین پر شکوفه است
امشب سیاه پوش علی شهر کوفه است

ای خاک بر سرم سر بابا شکسته است
انگار باز پهلوی زهرا شکسته است

انگار تازه گشته مرا داغ مادرم
افتاده یاد کوچه دوباره برادرم

انگار تازه روضه ی شهر مدینه شد
روی پدر خضاب از آن خون سینه شد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آن که امشب در تب وصل خداست
سفره دار مردمان بی نواست

آن که گوید راز دل را با زمین
نیست مردی جز امیر المومنین

پُر شده گوشِ تمامی فلک
از صدای لطمه ی خیلِ مَلک

مرد می آید به سوی سجده گاه
ماه می گوید که بر بندید راه

در میان کوچه، بالِ جبرئیل
بسته راه رفتنِ پیرِ دلیر

کی خدای بیت! راه بیت گیر
دست ما بر دامن پاکت امیر

عالمی را غرقه در ماتم نکن
سایه ات را از سرِ ما کم نکن

یا به تنهایی مرو مولای من
یا کسی بفرست دنبال حسن

دستِ هستی شد گره بر دامنش
بادها بستند راهِ رفتنش

نوح آمد با تمام انبیا
مرتضی در ازدحام انبیا

هر یک از خیل رسل تا می رسید
آستینش یا عبایش می کشید

کی خدای بیت! راه بیت گیر
دست ما بر دامنِ پاکت امیر

ماه، پیش پاش صد چاک افتاد
عشق، پاره پاره بر خاک افتاد

می روی از عشق هم دل می بری
باید از نعش من اول بگذری

کاش از مشرق نیاید آفتاب
تا نبیند کس، غروب بوتراب

تا عبایِ خویش را بالا گرفت
دامنش از دامنِ دریا گرفت

در میان کوچه، کوچه باز شد
نوحه خوانیِ فلک آغاز شد

خوش خرامان، خوش قدم، خاموش رفت
هر کسی در پیش پاش، از هوش رفت

آن که راه خویش را وا می کند
زیر لب آرام نجوا می کند

کی دلِ غمدیده ام، آرام گیر
ساعتی دیگر زبان در کام گیر

تا که چشم خویش را بر هم زنی
تا لقاء الله همراه منی

صبر جایز نیست، وقت رفتن است
خسته ام دیگر، زمان خفتن است

زندگی بی یار طولانی شده
آسمان سینه، طوفانی شده

دود بود و دود بود و دود بود
گل میانِ آتش نمرود بود

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ای سجود باشکوه و ای نماز بی‌نظیر
ای رکوع سربلند و ای قیام سر به زیر

در هجوم بغض‌ها ای صبور استوار
در میان تیرها ای شکست‌ناپذیر

شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا
عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیر

فرش آستانه‌ات بوریایی از کرم
تخت پادشاهی‌ات دستبافی از حصیر

کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ
آسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیر

بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلک
یا ببندی‌ام به سنگ یا بدوزی‌ام به تیر

دست بی‌وضو مزن بر ستیغ آفتاب
آی تیغ بی‌حیا شرم کن وضو بگیر

لَختی ای پدر درنگ پشت در نشسته‌اند
رشته‌های سرد اشک، کاسه‌های گرم شیر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

امشب

از آسمان باران انا انزلنا بر فرق زمین می بارد

امشب چشمانم رابا آب توبه می‌شویم

و کلام قرآن در دهانم می ریزم

تا خواب چشمانم را نیاز آرد

مبادا لیلة القدرت سر آید

گنه بر ناله ام افزونتر آید

مبادا ماه تـو پایان پذیرد

ولی این بنده ات سامان نگیرد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه

خون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشت
چشم تو را در آن سحر تیره بست آه

دوران ناب ساغر عمرت به سر رسید
دیگر خمار مرگ شد آن چشم مست آه

زخم سرت عمیق شد اما تو را نکشت
آری تو را که طاقت این درد هست، آه

از آن دمی که ماه تو در خاک و خون نشست
در بین کوچه آینه ی تو شکست آه

زخم دل تو سر زد و جان تو را گرفت
زخمی که بر نداشت دمی از تو دست آه

حالا دوباره همدم زهرای خود شدی
دیگر بس است ناله و دیگر بس است آه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

2 ساعت قبل، Black_wolf گفته است:

تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه

خون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشت
چشم تو را در آن سحر تیره بست آه

دوران ناب ساغر عمرت به سر رسید
دیگر خمار مرگ شد آن چشم مست آه

زخم سرت عمیق شد اما تو را نکشت
آری تو را که طاقت این درد هست، آه

از آن دمی که ماه تو در خاک و خون نشست
در بین کوچه آینه ی تو شکست آه

زخم دل تو سر زد و جان تو را گرفت
زخمی که بر نداشت دمی از تو دست آه

حالا دوباره همدم زهرای خود شدی
دیگر بس است ناله و دیگر بس است آه

عااالی👌👌🌹🌹🌹

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...