Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد اشعار شهادت حضرت علی (ع) و اشعار شب قدر 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود فریاد بیصدا، غم دل بود و آه بود دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او صبح سفید همچو دل شب سیاه بود دانی چرا جبین علی را شکافتند؟ زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود خونش نصیب دامن محراب کوفه شد آن رهبری که کعبه بر او زادگاه بود یک عمر از رعیت خود هم ستم کشید اشک شبش به غربت روزش گواه بود دستش برای مردم دنیا نمک نداشت عدلش به چشم بینگهان اشتباه بود همصحبتی نداشت که در نیمههای شب حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود مولا پس از شهادت زهرا غریب شد زهرا نه یار او که بر او یک سپاه بود وقتی که از محاسن او میچکید خون عباس را به صورت بابا نگاه بود «میثم!» هزار حیف که پوشیده شد ز خون رویـی کـه بهـر گمشـدگان شمـع راه بود 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد شبی اسـت کـه لیلة البراتش خوانند دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند چـه مبارک سحری بودو چـه فرخنده شبی آن شب قدر کـه این تازه براتم دادند 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد ای که از صورت خونین تو غم ریخته است با تماشای تو یکباره دلم ریخته است چه به روز سر تو آمده آخر بابا سرت از ضربه شمشیر به هم ریخته است دخترت کاش بمیرد که نبیند هرگز خون فرق تو قدم پشت قدم ریخته است مادرم آمده بالای سرت با زحمت اشک بر زخم تو با قامت خم ریخته است کربلا زنده شده در نظرم می بینم ترس دشمن که پس از صاحب علم ریخته است تا که تاراج کند خیمه ی مارا یکسر قبل آتش زدنِ آن به حرم ریخته است فرق خونین تو را کاش نمی دیدم من یادِ آن خون که از دست قلم ریخته است 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد من کویرم لب من تشنه ی باران علی ست این لب تشنه ی پر شور، غزلخوان علی ست این که گسترده تر از وسعت آفاق شده است به یقین سفره ی گسترده ی دامان علی ست منّت نان و نمک نیست سر سفره ی او پس خوشا آن که در این دنیا مهمان علی ست آتش اشکی اگر در غزلم شعله ور است بی گمان قطره ای از درد فراوان علی ست لحظه ای پرتو حسنش ز تجلی دم زد که جهان، آینه در آینه حیران علی ست کعبه یکبار دهان را به سخن وا کرده است تا بدانیم کلید در این خانه علی ست از دم صبح ازل نام علی را می خواند دل که تا شام ابد دست به دامان علی ست 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد تابوت دل شکسته ای رو می برن رو شونه های خسته ای بر سر و سینه می زنن با چشمای به موج خون نشسته ای نگاهاشون پریشون خاطر و سـرده دلاشون مصحف اشک و غم و درده می پیچه تو آسمونا ، ناله ماتم و عزا که شبونه ، داره میره ، مرد غریب کوچه ها « هر دلی محزون ، خسته پریشون همه عالـم سیاپوش داغ آقامـون » علی غریبه(۳) چی میکشن اون دمی که خاک میریزن روی تن بی رمقش بوسه آخرو حسین می گیره از چهره رنگ شفقش تو آتیش غریبی می سوزه دلها دلم خـونه به یاد داغ عاشـورا امون از اون مرثیه حسین و دفن پیکرش می ذاره لب زینب روی رگای سرخ حنجرش « هر دلی محزون ، خسته پریشون همه عالـم سیاپوش داغ آقامـون » 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد چون نامه جرم مـا بـه هم پیچیدند بردند بـه دیوان عمل سنجیدند بیش ازهمگان گناه مابود ولی مـا رابه محبت علی «ع» بخشیدند. با عرض تسلیت در لیالی قدر این حقیر را ازدعای خیرخویش فراموش نکنید. التماس دعا 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند بعد از این روی من و آینه وصف جمال که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود که ز بند غم ایام نجاتم دادند 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد وقتی تو را بابای من دنیا ندارد رفتی یتیم بی قرار شهر کوفه حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد رفتی برای زینب تو خستگی ماند دیگر پرستارت به پیکر نا ندارد خونت نوشته گوشه محراب مسجد این کوه طور عاشقی موسی ندارد دنیا پدر جان تا خود روز قیامت مانند تو گریه کن زهرا ندارد رفتی و از این شهر بردی مهربانی کوفه برای ماندن ما جا ندارد رفتی خیال دشمن تو گشت راحت در سر به غیر از فکر عاشورا ندارد فکری به حال روزگار دخترت کند در روزهایی که حرم سقا ندارد 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد ای به همه عالم ولی یا علی یا علی نور حق از تو منجلی یا علی یا علی دل و دلبر،به همه یاور،ساقی کوثر،یار پیغمبر مدح تو رو،میخونم آقا،با دلی مضطر،وَ دو چشم تر کاش می شد ماها از بند گناه جدا شیم کاش می شد پیرو واقعی تو باشیم علی علی علی علی علی…یا حیدر من که غلام قنبر سائل حیدرم میخونه چشمای ترم سائل حیدرم هر کی میشه،سائل حیدر،آبرو دار،همه ی دنیاس هر کی میشه،سائل حیدر،بی برو برگرد،مادرش زهراس ایشالا که با ولای مرتضایی قرار ِ ماها یه روز ایوون ِ طلایی علی علی علی علی علی…یا حیدر دلا شده به غم مبتلا مبتلا مبتلا بده یه برات کربلا کربلا کربلا حاجت ماس،که به زودی ها،پای پیاده،بریم ای آقا با نوحه و،دم ِ یا حسین،چشای گریون،سوی کربلا بخونیم روضه ی شاه بی کفن رو امام ِ تشنه ی خونین بدن رو یا حسین عزیز فاطمه…ثارالله 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد زخمی ام التیام می خواهم التیام از امام می خواهم السلام وعلیک یا ساقی من علیک السلام می خواهم مستی ام را بیا دوچندان کن جام می پشت جام می خواهم گاه گاهی کمی جنون دارم من جنونی مدام می خواهم تا بگردم کمی به دور سرت طوف بیت الحرام می خواهم لحظه مرگ چشم در راهم از تو حسن ختام می خواهم در نجف سینه بی قرار از عشق گفت لایمکن الفرار از عشق وقت پرواز آسمان شده بود گوئیا آخر جهان شده بود کعبه می رفت در دل محراب لحظه ی گریه ی اذان شده بود کوفه لبریز از مصیبت بود باد در کوچه نوحه خوان شده بود شور افتاد در دل زینب (س) پی بابا دلش روان شده بود در و دیوار التماسش کرد در و دیوار مهربان شده بود شوق دیدار حضرت زهرا در نگاه علی عیان شده بود خار در چشم و تیغ بین گلو زخم ،مهمان استخوان شده بود سایه ای شوم پشت هر دیوار در کمین علی نهان شده بود ناگهان آسمان ترک برداشت فرق خورشید خون فشان شده بود در نجف سینه بیقرار از عشق گفت “لا یمکن الفرار” از عشق 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد گویند کریم اسـت و گنه می بخشد گیرم کـه ببخشد زِخجالت چـه کنم یا رب زِ تـو امروز عطا می طلبم هشیاری و بخشش خطا می طلبم مقبولی روزه و نماز و طاعات از درگه لطفت بـه دعا می طلبم 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد سر به زیر آمده خورشید گدایی بکند ماه را روی تو هر بار هوایی بکند روسیاه آمده تا با قلم گلدسته روی خود را پر از انوار طلایی بکند آمد از دور غریبی دم ایوان طلا تا که با بردن اسم تو صفایی بکند پای عشق تو گرفتار شده کهنه گدا… پس محال است اگر فکر رهایی بکند از حدیثی که (اَنَا اولُ وَالْآخِر) داشت میشود گفت علی کار خدایی بکند… کعبه از عشق برای تو گریبان بدرد بهر مدح تو غزل جامه ی ایمان بدرد کوچه کوچه نفسش را که صبا می آورد با خودش حال مناجات و دعا می آورد عطر نان و رطبش , عطر بهشت است یقین… لقمه ای را که فقط دست خدا می آورد تا که دشمن به دلش ترس بیفتد، احمد با خودش حرز علی را همه جا می آورد از نجف تا به نجف دور زمین آشوب است مست بودن فقط از جام ولایت خوب است مثل ابری که از آن درّ و گهر می بارید علی از خوف خدا تا به سحر می بارید وقت رزمش همه دیدند که باران آمد از هوا روی زمین یکسره سر می بارید آنقدر شهر نظر تنگ به جانش افتاد که فقط بر سر او چشم نظر می بارید او خودش دید میان در و دیواره ی باغ که روی یاس و اقاقیش تبر می بارید کوچه نا امن شد و دست ز حیدر نکشید بر سر فاطمه اش گرچه خطر می بارید گرچه یک روز علی کشته به محراب شده ست لیک از داغ در و کوچه ی غم آب شده ست 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد دیشب که میهمان به سرایم قدم گذاشت از سفره غیر نان و نمک هیچ بر نداشت از خانه ام که رفت دلم تاب و تب گرفت می رفت و همچو این دل من ماه شب گرفت گفتم بیا تو این سحری را بمان مرو سوزانده است قلب مرا این اذان مرو جانسوز تو نگاه بر این آسمان مکن خاک عزا بیا و سر خاندان مکن می رفت و گفت موعد دیدار آمده وقت زیارت رخ دلدار آمده می رفت و گفت گشته دلش تنگ فاطمه می برد با خودش دل پر خون ما همه خالی ست جای فاطمه تا دیده تر کند یا ناله ای کشد همه را خون جگر کند خالی ست جای فاطمه یار پدر شود در کوچه های کوفه برایش سپر شود آتش دگر به شهپر روح الامین نشست فرق علی شکافت و روی زمین نشست محراب مسجد است چنین پر شکوفه است امشب سیاه پوش علی شهر کوفه است ای خاک بر سرم سر بابا شکسته است انگار باز پهلوی زهرا شکسته است انگار تازه گشته مرا داغ مادرم افتاده یاد کوچه دوباره برادرم انگار تازه روضه ی شهر مدینه شد روی پدر خضاب از آن خون سینه شد 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد آن که امشب در تب وصل خداست سفره دار مردمان بی نواست آن که گوید راز دل را با زمین نیست مردی جز امیر المومنین پُر شده گوشِ تمامی فلک از صدای لطمه ی خیلِ مَلک مرد می آید به سوی سجده گاه ماه می گوید که بر بندید راه در میان کوچه، بالِ جبرئیل بسته راه رفتنِ پیرِ دلیر کی خدای بیت! راه بیت گیر دست ما بر دامن پاکت امیر عالمی را غرقه در ماتم نکن سایه ات را از سرِ ما کم نکن یا به تنهایی مرو مولای من یا کسی بفرست دنبال حسن دستِ هستی شد گره بر دامنش بادها بستند راهِ رفتنش نوح آمد با تمام انبیا مرتضی در ازدحام انبیا هر یک از خیل رسل تا می رسید آستینش یا عبایش می کشید کی خدای بیت! راه بیت گیر دست ما بر دامنِ پاکت امیر ماه، پیش پاش صد چاک افتاد عشق، پاره پاره بر خاک افتاد می روی از عشق هم دل می بری باید از نعش من اول بگذری کاش از مشرق نیاید آفتاب تا نبیند کس، غروب بوتراب تا عبایِ خویش را بالا گرفت دامنش از دامنِ دریا گرفت در میان کوچه، کوچه باز شد نوحه خوانیِ فلک آغاز شد خوش خرامان، خوش قدم، خاموش رفت هر کسی در پیش پاش، از هوش رفت آن که راه خویش را وا می کند زیر لب آرام نجوا می کند کی دلِ غمدیده ام، آرام گیر ساعتی دیگر زبان در کام گیر تا که چشم خویش را بر هم زنی تا لقاء الله همراه منی صبر جایز نیست، وقت رفتن است خسته ام دیگر، زمان خفتن است زندگی بی یار طولانی شده آسمان سینه، طوفانی شده دود بود و دود بود و دود بود گل میانِ آتش نمرود بود 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد ای سجود باشکوه و ای نماز بینظیر ای رکوع سربلند و ای قیام سر به زیر در هجوم بغضها ای صبور استوار در میان تیرها ای شکستناپذیر شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیر فرش آستانهات بوریایی از کرم تخت پادشاهیات دستبافی از حصیر کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ آسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیر بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلک یا ببندیام به سنگ یا بدوزیام به تیر دست بیوضو مزن بر ستیغ آفتاب آی تیغ بیحیا شرم کن وضو بگیر لَختی ای پدر درنگ پشت در نشستهاند رشتههای سرد اشک، کاسههای گرم شیر 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد امشب از آسمان باران انا انزلنا بر فرق زمین می بارد امشب چشمانم رابا آب توبه میشویم و کلام قرآن در دهانم می ریزم تا خواب چشمانم را نیاز آرد مبادا لیلة القدرت سر آید گنه بر ناله ام افزونتر آید مبادا ماه تـو پایان پذیرد ولی این بنده ات سامان نگیرد نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه خون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشت چشم تو را در آن سحر تیره بست آه دوران ناب ساغر عمرت به سر رسید دیگر خمار مرگ شد آن چشم مست آه زخم سرت عمیق شد اما تو را نکشت آری تو را که طاقت این درد هست، آه از آن دمی که ماه تو در خاک و خون نشست در بین کوچه آینه ی تو شکست آه زخم دل تو سر زد و جان تو را گرفت زخمی که بر نداشت دمی از تو دست آه حالا دوباره همدم زهرای خود شدی دیگر بس است ناله و دیگر بس است آه 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Miss nedaa ارسال شده در 29 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد 2 ساعت قبل، Black_wolf گفته است: تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه خون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشت چشم تو را در آن سحر تیره بست آه دوران ناب ساغر عمرت به سر رسید دیگر خمار مرگ شد آن چشم مست آه زخم سرت عمیق شد اما تو را نکشت آری تو را که طاقت این درد هست، آه از آن دمی که ماه تو در خاک و خون نشست در بین کوچه آینه ی تو شکست آه زخم دل تو سر زد و جان تو را گرفت زخمی که بر نداشت دمی از تو دست آه حالا دوباره همدم زهرای خود شدی دیگر بس است ناله و دیگر بس است آه عااالی 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 11 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر در ۱۴۰۳/۱/۱۰ در 23:24، Miss nedaa گفته است: عااالی 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .