رفتن به مطلب

از هرچي " دوست داشتن " بدم میاد


Black_wolf

ارسال های توصیه شده

کوچک که بودم مادرم شکلات هارا طبقه اول کابينت گذاشته بود که دستم به آنهانرسد.کم کم که دستم به شکلات هارسيد مادرم جايشان راعوض کرد وگذاشت طبقه دوم کابينت.یک روز چهارپايه را گذاشتم و رفتم بالای آن دید دستم ميرسد .ازفردامادرم شکلات هارا گذاشت بالاي يخچال .چندروزبعدکه کسی خانه نبود چهارپايه راگذاشتم واول رفتم روی کابينت وبعد دستم رادراز کردم که يکدفعه پرت شدم وسط آشپزخانه.
دکترگفت پایم ازچندجاشکسته وممکن است چندسالي موقع راه رفتن لنگ بزنم.خانه که آمديم مادرم گريه کرد رفت شکلات هارا داخل ظرفي ريخت و گذاشت جلوي من
امامن دیگه از شکلات بدم ميومد...
خواستم بگم اگه الان نگی دوسم داری
فرداهم ديره اونقدردير که دیگه از هرچي " دوست داشتن " بدم میاد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...