Black_wolf ارسال شده در 27 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد کوچک که بودم مادرم شکلات هارا طبقه اول کابينت گذاشته بود که دستم به آنهانرسد.کم کم که دستم به شکلات هارسيد مادرم جايشان راعوض کرد وگذاشت طبقه دوم کابينت.یک روز چهارپايه را گذاشتم و رفتم بالای آن دید دستم ميرسد .ازفردامادرم شکلات هارا گذاشت بالاي يخچال .چندروزبعدکه کسی خانه نبود چهارپايه راگذاشتم واول رفتم روی کابينت وبعد دستم رادراز کردم که يکدفعه پرت شدم وسط آشپزخانه. دکترگفت پایم ازچندجاشکسته وممکن است چندسالي موقع راه رفتن لنگ بزنم.خانه که آمديم مادرم گريه کرد رفت شکلات هارا داخل ظرفي ريخت و گذاشت جلوي من امامن دیگه از شکلات بدم ميومد... خواستم بگم اگه الان نگی دوسم داری فرداهم ديره اونقدردير که دیگه از هرچي " دوست داشتن " بدم میاد نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .