رفتن به مطلب

چوپان-_-


ارسال های توصیه شده

 

📚

🏻مردی از دره ای می گذشت که به چوپان پیری برخورد. 
غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی دربارۀ زندگی صحبت کردند. 
صحبت به وجود خدا رسید. 
مرد گفت: اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم 
و مسئول هیچ کدام از اعمالم نیستم،
زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد. چوپان زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند .
بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کس. صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت. 
سپس چوپان گفت: 
زندگی همین دره است، آن کوهها آگاهی پروردگارند
و آوای انسان، سرنوشت او. 
آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم،
اما هر کاری که می کنیم به درگاه او می رسد 
و به همان شکل به سوی ما باز می گردد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...