حسین138 ارسال شده در 4 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین ✍مردی از دره ای می گذشت که به چوپان پیری برخورد. غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی دربارۀ زندگی صحبت کردند. صحبت به وجود خدا رسید. مرد گفت: اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسئول هیچ کدام از اعمالم نیستم، زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد. چوپان زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند . بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کس. صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت. سپس چوپان گفت: زندگی همین دره است، آن کوهها آگاهی پروردگارند و آوای انسان، سرنوشت او. آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم، اما هر کاری که می کنیم به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .