رفتن به مطلب

عطار -_-


حسین138

ارسال های توصیه شده

 

من با تو هزار کار دارم
جانی ز تو بی قرار دارم

شب‌های وصال می‌شمردم
تا حاصل روزگار دارم

گفتی که فراق نیز بشمر
چون با گل تازه خار دارم

گر در سر این شود مرا جان
هرگز به رخت چه کار دارم

تا جان دارم من نکوکار
جز عشق رخت چه کار دارم

گفتی مگریز از غم من
چون غمزهٔ غمگسار دارم

چون بگریزم ز یک غم تو
چون غم ز تو من هزار دارم

گفتی که بیا و دل به من ده
تا دل ز تو یادگار دارم

ای یار گزیده، دل که باشد
جان نیز برای یار دارم

گفتی سر خویش گیر و رفتی
کز دوستی تو عار دارم

سر بی تو مرا کجا به کاراست
سر بی تو برای دار دارم

گفتی که کمند زلف من گیر
یعنی که سر شکار دارم

چون رفت ز دست کار عطار
چون زلف تو استوار دارم

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...