حسین138 ارسال شده در 5 بهمن، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، 2023 گاو مرا شناخته بود ولی من او را نشناختم ✍شخصی تعریف میکرد؛ وقتی از نماز جماعت صبح برمیگشتم جماعتی را دیدم که به زور قصد سوار کردن گاو نری را در ماشین داشتند. گاو مقاومت میکرد و حاضر نبود سوار ماشین شود، من رفتم دستی به پیشانی گاو کشیدم؛ گاو مطیع شد و سوار شد. من مغرور شدم و پیش خود گفتم: این از برکت نماز صبح است. وقتی به خانه رسیدم دیدم مادرم گریه و زاری میکند، علت را که جویا شدم گفت: گاومان را دزدیدند. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .