رفتن به مطلب

کفش و مسجد -_-


ارسال های توصیه شده

 

گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی 
استراحت کند...

کفش‌هایش را گذاشت زیر سرش و خوابید. 
طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند. 
یکی از آن دو نفر گفت: طلاها را بگذاریم 
پشت منبر... آن یکی گفت: نه !
گویا آن مرد نخوابیده و وقتی ما برویم 
طلاها را بر میدارد.

گفتند: امتحانش میکنیم کفش‌هایش را 
از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد 
معلوم میشود.
مرد که حرفای آن‌ها را شنیده بود خودش 
را بخواب زد. 
آن دو، کفش‌هایش را برداشتند و مرد هیچ 
واکنشی نشان نداد.
گفتند حتما خواب است طلاها را بگذاریم 
پشت منبر...
بعد از رفتن آن دو فرد، مرد خوش باور بلند 
شد و رفت که جعبه طلای آن دو رو بردارد 
اما اثری از طلا نبود. 
متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده 
که در عین بیداری کفش‌هایش را بدزدند...!

کاش زودتر از خواب غفلت بیدار بشیم 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...