رفتن به مطلب

گرگ صفت...


حسین138

ارسال های توصیه شده

 

د

 

عقل شرف جز به معانی نداد

قدر به پیری و جوانی نداد

 

سنگ شنیدم که چو گردد کهن

لعل شود مختلف است این سخن

 

هرچه کهن‌تر بِتَرَند این گروه

هیچ نه جز بانگ چو بانوی کوه

 

آنکه ترا دیده بود شیرخوار

شیر تو زهریش بود ناگوار

 

در کهن انصاف توان کم بود

پیر هواخواه جوان کم بود

 

گل که نو آمد همه راحت در اوست

خار کهن شد که جراحت در اوست

 

از نویی انگور بود توتیا

وز کهنی مار شود اژدها

 

عقل که شد کاسه سر جای او

مغز کهن نیست پذیرای او

 

آنکه رصد نامه اختر گرفت

حکم ز تقویم کهن برگرفت

 

پیر سگانی که چو شیر ابخرند

گرگ صفت ناف غزالان درند

 

گر کنم اندیشه ز گرگان پیر

یوسفیَم بین و به من برمگیر

 

زخم تُنُک زخمه پیران خوش است

آب جوانی چه کنم کاتش است

 

گرچه جوانی همه فرزانگی است

هم نه یکی شاخ ز دیوانگی است

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...