فریحا ارسال شده در 18 مرداد، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، 2023 گلاب قمصر با بالاترین درجه خلوص میان گلابهای ایرانی مدتهاست که سالی دوبار به مکه میرود و خانه خدا را معطر میکند. گرانترین و مرغوبترین عطرهای فرانسوی را از همین گلاب تهیه میکنند. آوازه گلاب ایرانی هر سال میلیونها مشتاق را از نیمه اردیبهشت تا اواخر خردادماه به گلزارهای قمصر و دیگر شهرهای پرورشدهنده گل محمدی میکشاند. گردشگران این گلزارها به دیدن مردمی میروند که عطر گلمحمدی در همه زندگیشان منتشر شده و با غمها و شادیهایشان عجین. این گل چنان در زندگیشان نقش دارد که حتی کودکان گرمازدهشان را هم با گل درمان میکنند؛ از گلبرگهای صورتیرنگ گلمحمدی تپهای میسازند و کودک را عریان کرده و روی آن میخوابانند تا همه پوستش زیر رنگ صورتی گم شود و بهاین شکل دردش درمان. چشم که باز میکند، هوا هنوز تاریک است. نسیم خنک بامدادی تنش را مورمور میکند. پیراهن پوشیده، پای حوض میرود و مشغول وضوگرفتن میشود. اندکی دیگر صدای موذن در کوچهپسکوچه هاطنین میاندازد و قمصر را بیدار میکند. از نیمههای اردیبهشتماه تا اواخر خردادماه، اهالی قمصر نماز صبح را که خواندند، زمزمهکنان صلوات میفرستند و راهی گلزارهایشان میشوند. پیش از آنکه آفتاب بهاری روی سر گلزار عمود شود، باید همه گلهای صورتی و معطر محمدی را چیده باشند. صدای موتورسیکلتهای راهی گلزار، سکوت تاریک کوچهها را میشکند و از یک روز گل چینی در نیمه دوم بهار خبر میدهد. پیادهها هم دستمال بهکمر بسته و به گلزار میروند. سپیده که اندکنورش را روی سر شهر بپاشد، هیاهوی اهل محل از گلزار به گوش میرسد و صدای صلواتها بیشتر و بیشتر میشود؛ اللهم صلی علی محمد و آل محمد. چیدن گل دوقدم مانده به صبح ما برای دیدن گلچینها، گلابگیران و گلزارهایشان شال و کلاه میکنیم و پیش از سپیده راهی قمصر میشویم. از تابلوی کاشان هم میگذریم و راه را ادامه میدهیم تا ۵ کیلومتر آنطرفتر، تابلویی سفیدرنگ ما را به جادهای ببرد که شهری دارد پر از گل و گلاب؛ قمصر. هرچه نزدیکتر میشویم، درختها بلندتر، گلها بیشتر و هوا خنکتر میشود. قمصر ۴۵ سال است که شهر شده اما حال و هوایش بیشتر به روستاهای آباد و سرسبز میماند. گرچه گلابش سالهاست جهانی شده اما حال و هوای آن هنوز ایرانی است؛ همنشین قرآن و سجاده و همراه ترمه، حلوا و شیرینی. به قمصر که میرسیم، باید ماشین را سر سرازیری جا بگذاریم و پای پیاده به دیدار گلزار و جمعیت خوشبویش برویم. شیب زمین ما را به سمت پایین میراند تا وقتی پای گلزار میرسیم، نفسنفسزنان عطر گلهای محمدی را وارد ریههایمان کرده باشیم. گلزار شلوغ است. جماعتی دستمال به کمر کنار هم دستمالها را دامن کردهاند. یک دست دامن را گرفته و دست دیگر گل میچیند. سلام میکنیم و پا به گلزار میگذاریم. پیرمرد سبزپوش لبخند میزند و سلام میگوید. دو انگشت اشاره و سبابه را زیر گلهای صورتی میاندازد و هنگام گلچیدن، از گل و گلاب و خانوادهاش حرف میزند؛ «همه مرا سید محمد صدا میزنند. خودم سید نیستم اما زنم سادات است. به احترام او مرا هم سید میگویند. اینها دخترها و پسرهایم هستند که آمدهاند کمکم برای گلچینی. همسرم اما بیمار است. فاطمهسادات نمیتواند بیاید؛ دو سال است که نمیتواند». دخترها و پسرها به یاد بیماری مادرشان با سکوت سنگین ادامه میدهند. سید لبخند میزند؛ «خوب میشود، سال بعد حتما او هم میآید». با این امید همه مشغول میشوند. دوبهدو، روبهروی هم گلهای شکفته را از ردیف بوتههای گل برمیدارند و در دامن میریزند. چنان رودرروی هم پیش میروند که گلی جا نماند و روی آفتاب را نبیند؛ گل آفتاب دیده کمعطر است و کمرنگ. گلهای تازه شکفته را میان دو انگشت اشاره و سبابه میگیرند و از شاخه جدا میکنند تا به خیل گلهای در دامنشان بپیوندد. اینجا عطر گل تمام شامه را تصاحب میکند. سید از کسادی بازار میگوید، از ورود گلها و اسانسهای مصنوعی به بازار، از کاشان رفتن پسرهایش، از سن و سال گلزارهایش. دخترها و پسرها- آنهایی که در قمصر ماندهاند- همه گلزار دارند. 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .