رفتن به مطلب

دلنوشتع ۴🖤🖤


فریحا

ارسال های توصیه شده

دلم برای خودم سوخت وقتی به سقف اتاقم خیره بودم و تمام شب دنبال کلماتم بودم تا پیدایشان کنم تا بتوانم«خسته ام»را طوری بنویسم که دردی که درونش نهفته است آشکار شود.که حتی وقتی نوشته ام خسته ام اشک هایم دیده شوند،اشک هایم که سُر می‌خورند روی گونه هایم،دلم برای خودم سوخت وقتی تمام روز تا شب را منتظر یک توجه کوچک از تو بودم که حتی بگویی سلام یا اصلا صدایم کنی،که حتی شده با خودم بگویم مهم بوده ام که صدایم کرده.من دلم برای خودم سوخت وقتی فهمیدم که در خواب هم تو را فراموش نخواهم کرد،که در تمامی لحظاتم حضورت را حس می‌کردم،دلم برای خودم سوخت وقتی با عکس هایت حرف می‌زدم از دور تو را نوازش می‌کردم از دور تو را میبوسیدم.من دلم برای خودم سوخت آن موقع که در خیابان ها دست هایت را نداشتم ، گرمای حضورت را نداشتم، من دلم برای خودم سوخت وقتی که پشت گوشی صدای نفس هایت را هم در ذهنم ضبط میکردم ، که وقتی صدایم می‌کردی و میخندیدی دوست داشتم لبخند هایت راهم لمس کنم که وقتی صدایم میکردی دوست داشتم لب هایت را هم لمس کنم! 

«من دلم برای خودم سوخت وقتی فهمیدم هیچ جزئی از زندگی تو نبودم وقتی که تمام زندگی اَم بودی.بهم ميگی تحمل كن، درست میشه!

درست شدن تا يه جايی ارزش داره، تا ي جايی لبخند رضايت رو لبت مياره... از يه جايی به بعد حتی اگه همه چيز درست بشه هم ارزشی نداره، تورو خوشحال نمیكنه، تورو راضی نمیكنه... چيزی كه توی پنج سالگی تو ويترين مغازه ديدی و خواستی، وقتی توی بیست سالگی بهت بدن ديگه خوشحالت نمیكنه، غذایی كه يكشنبه هوس كردی وقتی جمعه بهت بدن ديگه راضيت نمیكنه، حرفی كه امروز بايد آرومت كنه رو چند روز بعد بشنوی ديگه خاصيت نداره. همينه! همیشه همین بوده... زندگی همه چيزش يا خيلی زوده يا خيلی ديره. سرِ موقع‌هاش هم اونقدر كمه كه خاطراتِ به ياد موندنیمون میشه...»

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

2 دقیقه قبل، فریحا گفته است:

دلم برای خودم سوخت وقتی به سقف اتاقم خیره بودم و تمام شب دنبال کلماتم بودم تا پیدایشان کنم تا بتوانم«خسته ام»را طوری بنویسم که دردی که درونش نهفته است آشکار شود.که حتی وقتی نوشته ام خسته ام اشک هایم دیده شوند،اشک هایم که سُر می‌خورند روی گونه هایم،دلم برای خودم سوخت وقتی تمام روز تا شب را منتظر یک توجه کوچک از تو بودم که حتی بگویی سلام یا اصلا صدایم کنی،که حتی شده با خودم بگویم مهم بوده ام که صدایم کرده.من دلم برای خودم سوخت وقتی فهمیدم که در خواب هم تو را فراموش نخواهم کرد،که در تمامی لحظاتم حضورت را حس می‌کردم،دلم برای خودم سوخت وقتی با عکس هایت حرف می‌زدم از دور تو را نوازش می‌کردم از دور تو را میبوسیدم.من دلم برای خودم سوخت آن موقع که در خیابان ها دست هایت را نداشتم ، گرمای حضورت را نداشتم، من دلم برای خودم سوخت وقتی که پشت گوشی صدای نفس هایت را هم در ذهنم ضبط میکردم ، که وقتی صدایم می‌کردی و میخندیدی دوست داشتم لبخند هایت راهم لمس کنم که وقتی صدایم میکردی دوست داشتم لب هایت را هم لمس کنم! 

«من دلم برای خودم سوخت وقتی فهمیدم هیچ جزئی از زندگی تو نبودم وقتی که تمام زندگی اَم بودی.بهم ميگی تحمل كن، درست میشه!

درست شدن تا يه جايی ارزش داره، تا ي جايی لبخند رضايت رو لبت مياره... از يه جايی به بعد حتی اگه همه چيز درست بشه هم ارزشی نداره، تورو خوشحال نمیكنه، تورو راضی نمیكنه... چيزی كه توی پنج سالگی تو ويترين مغازه ديدی و خواستی، وقتی توی بیست سالگی بهت بدن ديگه خوشحالت نمیكنه، غذایی كه يكشنبه هوس كردی وقتی جمعه بهت بدن ديگه راضيت نمیكنه، حرفی كه امروز بايد آرومت كنه رو چند روز بعد بشنوی ديگه خاصيت نداره. همينه! همیشه همین بوده... زندگی همه چيزش يا خيلی زوده يا خيلی ديره. سرِ موقع‌هاش هم اونقدر كمه كه خاطراتِ به ياد موندنیمون میشه...»

👌🥺❤️

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 3 هفته بعد...
در ۱۴۰۲/۲/۲۷ در 13:34، فریحا گفته است:

دلم برای خودم سوخت وقتی به سقف اتاقم خیره بودم و تمام شب دنبال کلماتم بودم تا پیدایشان کنم تا بتوانم«خسته ام»را طوری بنویسم که دردی که درونش نهفته است آشکار شود.که حتی وقتی نوشته ام خسته ام اشک هایم دیده شوند،اشک هایم که سُر می‌خورند روی گونه هایم،دلم برای خودم سوخت وقتی تمام روز تا شب را منتظر یک توجه کوچک از تو بودم که حتی بگویی سلام یا اصلا صدایم کنی،که حتی شده با خودم بگویم مهم بوده ام که صدایم کرده.من دلم برای خودم سوخت وقتی فهمیدم که در خواب هم تو را فراموش نخواهم کرد،که در تمامی لحظاتم حضورت را حس می‌کردم،دلم برای خودم سوخت وقتی با عکس هایت حرف می‌زدم از دور تو را نوازش می‌کردم از دور تو را میبوسیدم.من دلم برای خودم سوخت آن موقع که در خیابان ها دست هایت را نداشتم ، گرمای حضورت را نداشتم، من دلم برای خودم سوخت وقتی که پشت گوشی صدای نفس هایت را هم در ذهنم ضبط میکردم ، که وقتی صدایم می‌کردی و میخندیدی دوست داشتم لبخند هایت راهم لمس کنم که وقتی صدایم میکردی دوست داشتم لب هایت را هم لمس کنم! 

«من دلم برای خودم سوخت وقتی فهمیدم هیچ جزئی از زندگی تو نبودم وقتی که تمام زندگی اَم بودی.بهم ميگی تحمل كن، درست میشه!

درست شدن تا يه جايی ارزش داره، تا ي جايی لبخند رضايت رو لبت مياره... از يه جايی به بعد حتی اگه همه چيز درست بشه هم ارزشی نداره، تورو خوشحال نمیكنه، تورو راضی نمیكنه... چيزی كه توی پنج سالگی تو ويترين مغازه ديدی و خواستی، وقتی توی بیست سالگی بهت بدن ديگه خوشحالت نمیكنه، غذایی كه يكشنبه هوس كردی وقتی جمعه بهت بدن ديگه راضيت نمیكنه، حرفی كه امروز بايد آرومت كنه رو چند روز بعد بشنوی ديگه خاصيت نداره. همينه! همیشه همین بوده... زندگی همه چيزش يا خيلی زوده يا خيلی ديره. سرِ موقع‌هاش هم اونقدر كمه كه خاطراتِ به ياد موندنیمون میشه...»

🤕😔🥺🥺🥺

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...