حسین138 ارسال شده در 5 مرداد، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، 2023 خاطرات حیرت انگیز زندگی پیرمرد ۸۲ سالهای است که هفتهی گذشته به جرم مخفی کردن ۵ کیلو تریاک در زیرزمین خانهی مسکونی خویش توسط مامورین ژاندارمری ناحیه ی یک دستگیر شد. خاطرات حیرت انگیز زندگی پیرمرد ۸۲ سالهای است که هفتهی گذشته به جرم مخفی کردن ۵ کیلو تریاک در زیرزمین خانهی مسکونی خویش توسط مامورین ژاندارمری ناحیه ی یک دستگیر شد و در ضمن بازجویی به قسمتی از وقایع گذشتهی زندگیاش که با حوادث بزرگ تاریخی کشور ما آمیخته شده، اشاره کرد. او در دو واقعهی بزرگ، نقش کلیدی داشته و در این گفت و گو از آنها صحبت میکند. نام این مرد علیاصغر رضایی میباشد و این است سرگذشت جالب و تاریخی او. مدتی به نقطهی مجهولی خیره ماند. انگار میخواست خاطراتش را از زیر گرد و غبار فراموشیها بیرون بکشد. بعد از آن یخ سکوت روی لبهایش آب شد و با صدایی پر طنین با لحنی که کوچکترین نشانهای از سالخوردگی در آن محسوس نبود به سخن آمد. مجلس را به توپ بستم او از ژاندارمی که در کنارش ایستاده بود سیگار خواست. از میان پاکت اشنوی ویژه ژاندارم، سیگاری بیرون کشید و روشن کرد. پک محکمی به سیگار زد و در حالی که دود آن را حلقه حلقه در فضا رها میساخت با صدایی آرام که بیشتر به یک زمزمه شبیه بود گفت: « ۶۷ سال پیش، آنوقتها که تازه ۱۵ سالم تمام شده بود، وارد کلاس توپخانه شدم. در آن دوره، توپخانهی ما توسط افسران اتریشی اداره میشد و آنان بودند که به افراد ما آموزشهای لازمه را میدادند. پس از طی دو سال دورهی کارآموزی، در یکی از بعد از ظهرهایی که آمادهی بازگشت به خانهی خود بودم، اطلاع پیدا کردم جزو افرادی انتخاب شدهام که میبایست در فردای آن روز مجلس شورای ملی را به توپ ببندند. توپهای ما آن وقت توپهای ورشویی انگلیسی بود و جز در ماه رمضان و هنگام سحر و افطار، به غرش در نمیآمدند. ولی به خواست محمدعلیشاه و به خاطر در هم کوبیدن نهضت مشروطهخواهان، این توپ یک بار نیز به طرف خانهی ملت به صدا در آمد و از دهانهی خیابان اکباتان، مجلس را زیر بارش آتش خود گرفت. من خود شخصا از جمله کسانی بودم که در آن روز، در واقعهی به توپ بستن مجلس حضور داشتم و باز در جرگهی همان کسانی بودم که لولهی آهنین توپ را روبروی خانهی ملت قرار دادند. تلی از خاک... در همان موقعی که گلوله با غرشی سهمگین و وحشتناک به پرواز در آمد و بر ساختمان مجلس شورای ملی نشست ابتدا گرد و غباری تیره همه جا را فرا گرفت و زمانی که این گرد و خاک فرو نشست از مجلس، از همان خانهای که تعلق به برگزیدگان ملت داشت جز تلی از خاک چیزی بر جای نمانده بود. سر میرزا کوچک خان را بریدم از این ماجرا چند سال گذشت. چند سالی که در طی آن، این کشور فراز و نشیبهای بسیاری را پیمود. در تمام این مدت من در نزد «کلنل لیاخوف» کار میکردم. با آغاز سلطنت احمدشاه، بار دیگر زندگی آرام و عادی من، دگرگون شد زیرا خبر اعتراض «میرزا کوچکخان جنگلی» و «اسماعیل آقا سیمیتقو» در همه جا پیچید و من نیز به امر دولت همراه با دستهای که مامور سرکوبی اینان شدند به طرف گیلان به راه افتادم. مردی که میرزا کوچکخان جنگلی را کشت و مجلس را به توپ بست از خاطراتش میگوید | سر میرزا کوچک خان را من بریدم! ما توپهای خود را بر پشت قاطرهایی که در اختیارمان بود، جای داده و به گیلان بردیم و محل اجتماع طرفداران و هواخواهان «میرزا کوچک خان» را زیر بارش آتش گرفتیم اما چون جنگجویان گیلانی «میرزا کوچک خان» در یک نقطه ثابت نبودند و پیوسته از محلی به محل دیگر میرفتند، ناگزیر در صف تفنگداران در آمده و با افراد به جنگ با آنان پرداختیم. در فومنات موفق به محاصرهی هواخواهان میرزا کوچک خان شدیم و پس از آتش زدن جنگل، موفق به دستگیری او شدیم. ولی چون در بحبوحهی این حوادث و جنگهای خونین، در همه جا شایع شده بود که شکست «میرزا کوچک خان» و یاران او امکانناپذیر است، ناچار او را دستگیر کردیم و به قتل رساندیم. من خودم با دستهای خویش، سر از پیکر او جدا کرده و آنرا به ترک اسب بستم. ابتدا به رشت رفتم و پس از نشان دادن آن به مردم، همراه خود به تهران آوردمش. سر میرزا کوچک خان که مشخصات آن ریشی بلند و مویی بور و سری طاس بود چند روزی پیش خودم بود و بعد آنرا تحویل دادم. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .