نیلوفرآبی ارسال شده در 9 تیر، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، 2023 هیجده سالم که بود مجبور شدم یک نفر رو فراموش کنم و چون بلد نبودم٬ مثل بچه ها گریه میکردم. آدمها برام پر از حرفای نامفهوم بودن... حرف هایی مثل «بعدا به حال این روزهات میخندی» یا «جاش رو آدمهای دیگه پر میکنن.» تا مدت ها٬ شب ها رو بی خواب بودم. بعضی از آدما رو تو خیابون از پشت با اون اشتباه میگرفتم٬ بعضی وقت ها دلم برا صدا کردن اسمش تنگ میشد و با هر آدمی که اسم اون رو داشت دمخور میشدم. خودم رو مقصر میدونستم و احساس میکردم اگر آدم بهتری میبودم اون هیچوقت منو به حال خودم رها نمیکرد گوش کردی؟ امروز که تو حال سالها پیش من رو داری و قلبت فشردست٬ بذار برات حرف های نامفهموم نزنم.. تو قرار نیست هیچوقت به حال این روزهات بخندی. تو امروز با تمام وجودت موسیقی غمگین رو میفهمی٬ میتونی از ته دل گریه کنی و شب ها از بی قراری بیداری. تو نمیفهمی چقدر تو دنیای آدم بزرگ ها فراموش شدست بی قراری. گریه ی از ته دل و شب بیداری برای کسی که دیگه نیست. فیلمش کن٬ عکسش کن٬ بنویس. من بهت میگم اگر قلبت فشردست و گریه داری٬ تا میتونی ازشون لذت ببر چون سالها بعد٬ آدمها نمیذارن با خودت انقدر صادق باش 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .