نیلوفرآبی ارسال شده در 4 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر عاشقانه میشل آنسوی اتاق نشسته و به سوزان خیره شده بود. سوزان هم در حالیکه غذا میخورد، با عشق و علاقه به میشل نگاه میکرد و دلش قرص بود که میشل هم او را از صمیم قلب دوست دارد. سوزان از اینکه میشل را در کنار خود داشت عمیقاً احساس خوشبختی میکرد. غذایش که تمام شد، استخوانهای تهماندهاش را بُرد و جلوی میشل گذاشت. میشل به علامتِ تشکر دُمش را تکان داد. ................................................................. پ.ن: این داستانک، به عنوان اثر برتر در مسابقهی طنزِ مینیمالِ "بمب ساعتی" ماهنامهی گلآقا در سال ۱۳۸۱ برگزیده شده بود. 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .