رفتن به مطلب

بیم خزان...فقط ی شعر ساده هست همین...


حسین138

ارسال های توصیه شده

مرا دیشب درون روشنی بود

که از پروین اشکم دامنی بود

غرور و آرزوی و دل شکستند

نمی دانی چه بشکن بشکنی بود

دلم بیرون شد از این دوزخستان 

که عمری در هوای گلشنی بود

به روی دیده دل می نهادم

اگر زان یوسفم پیراهنی بود

چنان از دوستان خون در دلم شد

که رفت از خاطرم هر دشمنی بود

مرا بیم خزان دادی، خوشم باد

که من اردیبهشم، بهمنی بود

مزن بر تار بیش از این چنگ

که هر لحنی بر آمد، شیونی بود

تاک تشنه ص74

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...