نیلوفرآبی ارسال شده در 26 خرداد، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، 2023 همیشه فکر میکردم که باید از گذشتهی شوم خود فرار کنم. باید تا جایی که ممکن است بدوم و خود را از این وضعیت نجات دهم. دور شدن تنها کاری بود که بلد بودم.من از همه چیز دور شدم.از تمام کسانی که میشناختم.این دور شدنها،مرا به انزوا رسانید؛اما هنوز دستان گذشته را دور گردنم احساس میکنم. اما خب بالاخره باید برگشت و مبارزه کرد.تصمیمم را گرفتم و برگشتم. یک شب نشستم و به تمام دردهایم فکر کردم.زمین و زمان را فحش دادم.گریه کردم و سر به دیوار کوبیدم. من از من بودن خسته شده بودم.میخواستم کس دیگری باشم.نمیدانم.هرکسی میخواهد باشد. فقط این مرد تا خرخره در گل مانده را نمیخواستم. من،خودم شدم؛با تمام دردهایم در سینه و صندوقچهای از غمهایم در اتاق خوابم. "☆🪷☆" 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .