رفتن به مطلب

همیشه فـکر می کـردم•••🫂


نیلوفرآبی

ارسال های توصیه شده

همیشه فکر ‌می‌کردم که باید از گذشته‌ی شوم خود فرار کنم.
باید تا جایی که ممکن است بدوم و خود را از این وضعیت نجات دهم.
دور شدن تنها کاری بود که بلد بودم.من از همه چیز دور شدم.از تمام کسانی که میشناختم.این دور شدن‌ها،مرا به انزوا رسانید؛اما هنوز دستان گذشته را دور گردنم احساس ‌میکنم.
اما خب بالاخره باید برگشت و مبارزه کرد.تصمیمم را گرفتم و برگشتم.
یک شب نشستم و به تمام دردهایم فکر کردم.زمین و زمان را فحش دادم.گریه کردم و سر به دیوار کوبیدم.
من از من بودن خسته شده بودم.می‌خواستم کس دیگری باشم.نمی‌دانم.هرکسی می‌خواهد باشد.
فقط این مرد تا خرخره در گل مانده را نمی‌خواستم.
من،خودم شدم؛با تمام دردهایم در سینه و صندوقچه‌ای از غم‌هایم در اتاق ‌خوابم.

"☆🪷☆"

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...