زندگے یعنے بدبختے .. ._.

[kambiz_landar]

زندگے یعنے بدبختے.زندگے یعنے کشیدن سختے.
درس خوندن بهونه ی قشنگ واسه زندگے .کلاس رفتن و مدرسه یه کار همیشگے.

امتحان دادن یه درسو خستگے جواب دادن به اون گرفتن تجدیدے.

کتک خوردن از بابا قطع شدن پول تو جیبے.از دیروز تا حالا گذروندن وعده گے.

رفتن به سربازے . سختیه دوران جوونے. کشیدن سیگارو بدبختے. حالا نوبت این شده که جواب پس بدے.

اینجورے احساس میکنے رفتے تو جہنم جایے که امثال مثه تو زیادن.

یه زندان که از اونجا خروس بیرون میدن یه رستوران که به جای غذا دستمال و پوتین میدن.

چشم به هم میزارے این دورانم تموم میکنے .تا روزے که برگ پایان خدمتو گرفتے.

اومدے بیرون .وقتے برای تفریح ندارے دس تو جیبت میکنے پولے برا ولخرجے ندارے.

کلے آرزو دارے که تو مخته اما افسوس میخورے چرا فقط تو خواباته.

دوباره به فکر عوض شدنے اما چطورے هر روز که میره خودتو بدتر میبینے.

وارد یه اتاق تاریک شدے یه دره بسته که توشو اصلا نیده بودے.

از کینه و نفرت مخت پوکیده . از دیدن دختراے دو رو که واسه پول میفروشنت به آدماے سگ صفت و پررو.

از شنیدن قصه عصابت دیگه خورده.از شندین نصیحت که همه برات میکنن ولے خودشونم ازت بدترن.

آره عزیز این سختیا همش ماله منه .نمیدونم میتونم اینارو تحمل کنم یا نه یه جوراے واسه خودمم مبهمه.

واسه همینه که روحم میخواد از جسمم آزاد شه