بازىِ خطرناك

[Black_wolf]

به سرم زد
يك شب ناشناس امتحانش كنم
بازىِ خطرناكى بود اما به ريسكش ميارزيد
+سلام
-سلام...شما؟
+غريبه
خدا خدا ميكردم كه ديگر پيامى نگيرم
آخر قرارمان اين بود كه ناشناسى واردِ حريممان نشود
-ميشه خودتونو معرفى كنيد؟
نوشتمو نوشت
ساعتها برايم گفت
از تنهايى اش
از گذشته اش كه پاك بود از آدمها
ناليد از عشقهاى امروزى
گفت منتظر است يك دانه نابَش سرِ راهش قرار گيرد...
با شماره ى خودم پيغام دادم جواب نداد
براىِ غريبه اما،
حاضر بود جانَش را بدهد
عجيب بود كه ديگر خبرى از شلوغىِ كارَش نبود
عجيب بود كه ديگر دستش هم بند نبود
عجيب بود،همه چيز عجيب بود
بعد از سالها،
مرا با غريبه اى عوض كرد كه خودم بودم
گاهى در زندگى غريبه شويد
آدمها گاهى غريبه ها را به عشقشان ترجيح ميدهند! ‌‌

[maahya]

1 ساعت قبل، Black_wolf گفته است:

به سرم زد
يك شب ناشناس امتحانش كنم
بازىِ خطرناكى بود اما به ريسكش ميارزيد
+سلام
-سلام...شما؟
+غريبه
خدا خدا ميكردم كه ديگر پيامى نگيرم
آخر قرارمان اين بود كه ناشناسى واردِ حريممان نشود
-ميشه خودتونو معرفى كنيد؟
نوشتمو نوشت
ساعتها برايم گفت
از تنهايى اش
از گذشته اش كه پاك بود از آدمها
ناليد از عشقهاى امروزى
گفت منتظر است يك دانه نابَش سرِ راهش قرار گيرد...
با شماره ى خودم پيغام دادم جواب نداد
براىِ غريبه اما،
حاضر بود جانَش را بدهد
عجيب بود كه ديگر خبرى از شلوغىِ كارَش نبود
عجيب بود كه ديگر دستش هم بند نبود
عجيب بود،همه چيز عجيب بود
بعد از سالها،
مرا با غريبه اى عوض كرد كه خودم بودم
گاهى در زندگى غريبه شويد
آدمها گاهى غريبه ها را به عشقشان ترجيح ميدهند! ‌‌

تلخ اما واقعیت

[Miss nedaa]

1 ساعت قبل، Black_wolf گفته است:

به سرم زد
يك شب ناشناس امتحانش كنم
بازىِ خطرناكى بود اما به ريسكش ميارزيد
+سلام
-سلام...شما؟
+غريبه
خدا خدا ميكردم كه ديگر پيامى نگيرم
آخر قرارمان اين بود كه ناشناسى واردِ حريممان نشود
-ميشه خودتونو معرفى كنيد؟
نوشتمو نوشت
ساعتها برايم گفت
از تنهايى اش
از گذشته اش كه پاك بود از آدمها
ناليد از عشقهاى امروزى
گفت منتظر است يك دانه نابَش سرِ راهش قرار گيرد...
با شماره ى خودم پيغام دادم جواب نداد
براىِ غريبه اما،
حاضر بود جانَش را بدهد
عجيب بود كه ديگر خبرى از شلوغىِ كارَش نبود
عجيب بود كه ديگر دستش هم بند نبود
عجيب بود،همه چيز عجيب بود
بعد از سالها،
مرا با غريبه اى عوض كرد كه خودم بودم
گاهى در زندگى غريبه شويد
آدمها گاهى غريبه ها را به عشقشان ترجيح ميدهند! ‌‌

حقیقتِ محض

[Elnaz]

 

[ReLIFE]

6 ساعت قبل، Black_wolf گفته است:

به سرم زد
يك شب ناشناس امتحانش كنم
بازىِ خطرناكى بود اما به ريسكش ميارزيد
+سلام
-سلام...شما؟
+غريبه
خدا خدا ميكردم كه ديگر پيامى نگيرم
آخر قرارمان اين بود كه ناشناسى واردِ حريممان نشود
-ميشه خودتونو معرفى كنيد؟
نوشتمو نوشت
ساعتها برايم گفت
از تنهايى اش
از گذشته اش كه پاك بود از آدمها
ناليد از عشقهاى امروزى
گفت منتظر است يك دانه نابَش سرِ راهش قرار گيرد...
با شماره ى خودم پيغام دادم جواب نداد
براىِ غريبه اما،
حاضر بود جانَش را بدهد
عجيب بود كه ديگر خبرى از شلوغىِ كارَش نبود
عجيب بود كه ديگر دستش هم بند نبود
عجيب بود،همه چيز عجيب بود
بعد از سالها،
مرا با غريبه اى عوض كرد كه خودم بودم
گاهى در زندگى غريبه شويد
آدمها گاهى غريبه ها را به عشقشان ترجيح ميدهند! ‌‌

پارسال یاد گرفتم وقتی عزیزدلت رو بدرقه میکنی، یاد میگیری توی فرودگاه بعد از گیشه های دریافت پاسپورت و بلیت و چمدون، یه خط قرمز باریکی هست که تو اونجا باید از مسافر عزیزت خداحافظی کنی و بایستی به نظاره تا در پیچ بعدی ناپدید بشه و بره، تا شانس کی یار باشه و دوباره ببینیش.
حالا مدتیه دارم فکر میکنم توی زندگی هم همینه. یه خط قرمز باریک هست، یه خط قرمز نامرئی، یه خط قرمز لعنتی. وقتی یه نفر از اون خط رد میشه، تو دیگه باید بمونی و نگاه کنی تا عزیزی که دلت رو لرزونده بود، شریک و یار و رفیقت، خانواده و کس و کارت، همراهت، هم پیمونه‌ی سابق امنت بره و از دیدت ناپدید بشه.

بدبختی اینه که برگشتی هم در کار نیست؛ که اگه هم باشه شما دو تا آدمهای قبل نمیشین ...
"رفتن" همیشه مترادف درده. "موندن" هم همینطوره، البته  وقتی دو نفر اهمیت و امنیت کنار هم موندن رو کشف کردن.

انسان بدبخت هم که با همه هارت و پورتش آونگ معلقیه بین بی شمار رنجها و و دلخوش به اندک لذتهایی که هنوز موفق نشده از خودش بگیره ....
#حمیدسلیمی
 

[Elnaz]

Like