رفتن به مطلب

لذتِ تباه 🥲


ReLIFE

ارسال های توصیه شده

ما دهه شصتی‌ها عموما به سندروم بادکنک ترکیده دچار هستیم، که اساسا آن قدیم‌ترها بادکنک هم چیزی لوکس و دست نیافتنی مثل تمام چیزهای دیگر بود که باید یکی دو هفته عزایش را میگرفتیم تا آخر سر والدین با یک حالت سگ خورد طوری خریدش را قبول کنند و آن وقت تازه ماجرا آغاز میشد

که باید پول اندک داده شده را با خودت به در مغازه‌ی بقالی محل میبردی و زل میزدی به ورقه‌ی سایزبندی شده‌ی بادکنک‌هایی که آنجا از کوچک به بزرگ آویزان بودند و پول آدم هیچ وقت به آن بزرگترهایش نمیرسید و همیشه یکی از آن وسط‌هایش سهم آدم میشد که سر رنگش هم نمیشد با آقای بقال چانه زد و با یک نگاه برو ببینم بچه تا سیاه و کبودت نکردم طوری آدم را راهی میکردند و به خانه که میرسیدیم با چه ذوقی بادکنک مذکور را باد میکردیم و تمام سعیمان هم این بود که به جایی نخورند و نترکند و هیچ کدامشان هم بیشتر از یکی دو روزی دوام نمیاوردند و میترکیدند

و تازه آنجا بود که تکه پاره‌هایش را برمیداشتیم و به هزار زحمتی باد و نخ پیچشان میکردیم و گاهی حتی ذوق آن تکه‌ پاره‌های بادکنک از خودش هم بیشتر میشدند برایمان،

و این ماجرای بادکنک ترکیده را تا همین امروز هم با خودمان داریم و انگار که هرچقدر هم که حواسمان باشد، باز هم بادکنک‌های زندگیمان میترکند و دل خوش میکنیم به آن تکه پاره‌های جا مانده از آن،

لذت تباه ، لذت بردن از چیزهایی که هیچ وقت کامل و درست نبوده‌اند

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

۱ ساعت قبل، ReLIFE گفته است:

ما دهه شصتی‌ها عموما به سندروم بادکنک ترکیده دچار هستیم، که اساسا آن قدیم‌ترها بادکنک هم چیزی لوکس و دست نیافتنی مثل تمام چیزهای دیگر بود که باید یکی دو هفته عزایش را میگرفتیم تا آخر سر والدین با یک حالت سگ خورد طوری خریدش را قبول کنند و آن وقت تازه ماجرا آغاز میشد

که باید پول اندک داده شده را با خودت به در مغازه‌ی بقالی محل میبردی و زل میزدی به ورقه‌ی سایزبندی شده‌ی بادکنک‌هایی که آنجا از کوچک به بزرگ آویزان بودند و پول آدم هیچ وقت به آن بزرگترهایش نمیرسید و همیشه یکی از آن وسط‌هایش سهم آدم میشد که سر رنگش هم نمیشد با آقای بقال چانه زد و با یک نگاه برو ببینم بچه تا سیاه و کبودت نکردم طوری آدم را راهی میکردند و به خانه که میرسیدیم با چه ذوقی بادکنک مذکور را باد میکردیم و تمام سعیمان هم این بود که به جایی نخورند و نترکند و هیچ کدامشان هم بیشتر از یکی دو روزی دوام نمیاوردند و میترکیدند

و تازه آنجا بود که تکه پاره‌هایش را برمیداشتیم و به هزار زحمتی باد و نخ پیچشان میکردیم و گاهی حتی ذوق آن تکه‌ پاره‌های بادکنک از خودش هم بیشتر میشدند برایمان،

و این ماجرای بادکنک ترکیده را تا همین امروز هم با خودمان داریم و انگار که هرچقدر هم که حواسمان باشد، باز هم بادکنک‌های زندگیمان میترکند و دل خوش میکنیم به آن تکه پاره‌های جا مانده از آن،

لذت تباه ، لذت بردن از چیزهایی که هیچ وقت کامل و درست نبوده‌اند

بشدت حال کردم با اینککه دهه شصت نیسم ولی بشدت سخنانت درک میکنم

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

6 ساعت قبل، Milatii گفته است:

بشدت حال کردم با اینککه دهه شصت نیسم ولی بشدت سخنانت درک میکنم

 

مچکرم 🌹

البته خودم هم نیستم ،، ولی متنش فکر میکنم مناسب دهه ما هم باشه .

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...