رفتن به مطلب

من تنهایی را زندگی کردم ...


Black_wolf

ارسال های توصیه شده

من تنهایی را زندگی کردم. درست از همان روزی که وسط سال تحصیلی خانه را عوض کردیم.‌ همه خوشحال بودند جز من... جز من که در خانه ی بزرگ تنها تر می شدم. حالا اتاق جدا داشتم. حالا باید شب ها تنها می خوابیدم. و چه دردی ست شب را تنها خوابیدن. و ترس از اینکه نکند صبح نشود! که همیشه تاریک بماند. تا صبح نخوابیدم.بیدار ماندم پشت پنجره و برای سلامتی خورشید دعا کردم.‌که سرما نخورد. که خواب نماند. بیدار که شد ترسم ریخت. من تنهایی را زندگی کردم روزی که به مدرسه ی جدید رفتم. بی دوست... بی آشنا... درد بی درمان بی کَسی ست. بی کَسی یعنی بروی کنار سیصد نفر هم سن و سال خودت و کسی را نداشته باشی که به او سلام کنی. با ذره بین به همه نگاه کنی تا شاید کسی به تو لبخند بزند. که نزد. آن روز در آن مدرسه هیچ کس اندازه ی من تنها نبود.بی کَسی یعنی بروی سر کلاسی که هیچ کس را نمی شناسی. سر پا بایستی تا معلم بیاید و بگوید کدام میز بنشین و چه تلخ است نگاه بچه ها وقتی می خواهند یک دوست کنارشان بنشیند و نه یک غریبه... که من آن روز غریب ترین بنده ی خدا بودم. من تنهایی را زندگی کردم وقتی بعد از مدرسه وسط دسته های دو ، سه ، چهار نفره ای که با هم حرف می زدند و به سمت خانه شان می رفتند، من تنها بودم. که تنهایی ام را با یک سنگ گذراندم. از در مدرسه تا در خانه سنگ را شوت کردم. بعد که رسیدم خانه از پنجره دیدم سنگ همان جا کنار در نشسته... فهمیدم سنگ تنهاتر از من است. ترسیدم که شاید تنهایی آدم را تبدیل به سنگ کند. ترسیدم از سنگ شدن... پس سنگ را آوردم خانه مان... که بشود رفیق من... که شاید سنگ دوباره تبدیل به آدم تنهایی شود.
من تنهایی را زندگی کردم. من در تمام زندگی سنگ بی کَسی آدم ها را به سینه زدم. که در اوج تنهایی از خدا خواستم که به جز خودش هیچ کس تنها نباشد. که دل های سنگ شده ،دل های رها شده را ببیند. کاش ببیند.
من تنهایی را زندگی کردم ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

5 ساعت قبل، Black_wolf گفته است:

من تنهایی را زندگی کردم. درست از همان روزی که وسط سال تحصیلی خانه را عوض کردیم.‌ همه خوشحال بودند جز من... جز من که در خانه ی بزرگ تنها تر می شدم. حالا اتاق جدا داشتم. حالا باید شب ها تنها می خوابیدم. و چه دردی ست شب را تنها خوابیدن. و ترس از اینکه نکند صبح نشود! که همیشه تاریک بماند. تا صبح نخوابیدم.بیدار ماندم پشت پنجره و برای سلامتی خورشید دعا کردم.‌که سرما نخورد. که خواب نماند. بیدار که شد ترسم ریخت. من تنهایی را زندگی کردم روزی که به مدرسه ی جدید رفتم. بی دوست... بی آشنا... درد بی درمان بی کَسی ست. بی کَسی یعنی بروی کنار سیصد نفر هم سن و سال خودت و کسی را نداشته باشی که به او سلام کنی. با ذره بین به همه نگاه کنی تا شاید کسی به تو لبخند بزند. که نزد. آن روز در آن مدرسه هیچ کس اندازه ی من تنها نبود.بی کَسی یعنی بروی سر کلاسی که هیچ کس را نمی شناسی. سر پا بایستی تا معلم بیاید و بگوید کدام میز بنشین و چه تلخ است نگاه بچه ها وقتی می خواهند یک دوست کنارشان بنشیند و نه یک غریبه... که من آن روز غریب ترین بنده ی خدا بودم. من تنهایی را زندگی کردم وقتی بعد از مدرسه وسط دسته های دو ، سه ، چهار نفره ای که با هم حرف می زدند و به سمت خانه شان می رفتند، من تنها بودم. که تنهایی ام را با یک سنگ گذراندم. از در مدرسه تا در خانه سنگ را شوت کردم. بعد که رسیدم خانه از پنجره دیدم سنگ همان جا کنار در نشسته... فهمیدم سنگ تنهاتر از من است. ترسیدم که شاید تنهایی آدم را تبدیل به سنگ کند. ترسیدم از سنگ شدن... پس سنگ را آوردم خانه مان... که بشود رفیق من... که شاید سنگ دوباره تبدیل به آدم تنهایی شود.
من تنهایی را زندگی کردم. من در تمام زندگی سنگ بی کَسی آدم ها را به سینه زدم. که در اوج تنهایی از خدا خواستم که به جز خودش هیچ کس تنها نباشد. که دل های سنگ شده ،دل های رها شده را ببیند. کاش ببیند.
من تنهایی را زندگی کردم ...

موجود عجيب و غريبي است آدميزاد. دردهايي را تاب مي آورد كه حتي شرحش براي پريشاني يك دل كافيست. با اين همه زخم خنديده و رقصيده....

فكر كن چند نفر از قبيله ما كنار چشمه شراب زيسته اند و لالِ لال مانده اند و از عطش دم نزده اند؟ دردها را بلعيده ايم در سكوتي سنگين، بي مدارا و مداوا، و براي بي خوابي هزار بهانه تراشيده ايم.

بعد، هرشب نشسته ايم به تماشاي زوال خويش، و گوش سپرده ايم به صداي نحس انقراض.
كاش پيامبري از راه برسد و وادارمان كند عطشها را بلندبلند آواز كنيم. كاش. بي هيچ ترسي از مصلوب شدن....
با اين همه از ياد نبريم دنيا دلچسب بودنِ خود را مديون است به آنها كه بيخوابمان كردند. به خالقان تشنگي و رنج. خود اگر سهم ما بودند، يا نبودند.
همين....
#حميدسليمي

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...