kambiz_landar ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2023 تو هم دوست داشتی آرزوهایت را که در کوچه های ویرانه گم شده اند دوست داشتی رازهایت را وقتی نگاه می کردی، معجزه بوجود می آمد تو ترانه ی غمگینی بودی پر از وحشت مادر پر از وسوسه در شعرهای پدرکه از تو باران بوجود آوردند شعر شدی چون ستاره و سرود تو را از کوچه ها جدا ساختند از درختانی که با تو حرف می زدند و از شبی که خواهد رسید دلت گرفته بود زیبای کوچک از مدرسه- که به جای زنگ تفریحصدای گلوله به گوش می رسید خفاش ها شهر را گرفته بودند تمام لحظه ها شب اند – شب تو هیچگاه صبحانه نخوردی و با جنگ بزرگ شدی سهم تو از دنیا، تنها شهادت برادرانت بود تو پنجره ات را دوست می داریکه قطره های تگرگ متجاوزند هنوز بیداری کوچه ها و خانه ها بوی سهم تو و شعرهای پدر را می دهند معجزه شد در چشم هایت کودک زیتون می دانم دریاها بین من و تو فاصله انداخته است تو دیگر تنها نیستی ما قایق می شویم و هیچ طوفانی نمی تواند جدایمان کند... من مــــــے بافم ...تو مـــــــــے بافے... من کلاه تا سـرت را گرم کنم... 2 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Elnaz ارسال شده در 11 اردیبهشت، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، 2023 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .