Takdokhtar ارسال شده در 17 اسفند، 2022 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، 2022 خوبم ؛ به خوبیِ شکلات های تلخ و شیرین و خوش رنگی که روی میز ریخته ام و می خواهم همه را توی دهانم بریزم و به اندازه ی تمام روزهایی که به فکر سلامتی ام بودم ؛ به فکر سلامتی ام نباشم ! خوبم ؛ به خوبیِ حالِ سیگاری که لب نمی زنم ، و دود می شود ، به خوبیِ چایی که نمی خورم ، و سرد می شود ، به خوبیِ پرده ای که نمی کشم ، روزی که نمی بینم و شبی که چند روزی هست تمام نمی شود ! لم داده ام همین گوشه ی اتاق و به گل های گندیده ی سیپروس نگاه می کنم که تا خرخره در آب های راکد و بی هوا ، غرق اند و مشغول اند به مردن ! که چند روزی بود از فضای تُنگ ، خسته بودند ، این را از پچ پچ های غمگین شبانه شان فهمیدم . دلشان خاک می خواست ، و گلدان کوچکی برای زیستن ! اما خودشان را به بیخیالی زدند و در کمال تظاهر ، ناگهان برگ هایشان زرد شد و ساقه هایشان پوسید . دارم نفس های آخرشان را می شنوم ، دارم جان کندنشان را می بینم ! هرچند که تا همین دیروز ، شاد و سرزنده فضای تنگ را پر کرده بودند و انگار نه انگار که اوضاعشان خوب نیست ! داشتند سعی می کردند حالشان خوب باشد ... گل های ساده ی سیپروس ، نفهمیده بودند ؛ که تو هرچقدر هم که مقاوم و قوی باشی ؛ شرایط که بد باشد ، از درون می پوسی ... گاهی باید به جای لبخند و تظاهر به حالی خوب ، بلند شوی و شرایط را عوض کنی . همیشه با تظاهر به شادی و خوب بودن ، همه چیز درست نمی شود 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 18 اسفند، 2022 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، 2022 12 ساعت قبل، Takdokhtar گفته است: خوبم ؛ به خوبیِ شکلات های تلخ و شیرین و خوش رنگی که روی میز ریخته ام و می خواهم همه را توی دهانم بریزم و به اندازه ی تمام روزهایی که به فکر سلامتی ام بودم ؛ به فکر سلامتی ام نباشم ! خوبم ؛ به خوبیِ حالِ سیگاری که لب نمی زنم ، و دود می شود ، به خوبیِ چایی که نمی خورم ، و سرد می شود ، به خوبیِ پرده ای که نمی کشم ، روزی که نمی بینم و شبی که چند روزی هست تمام نمی شود ! لم داده ام همین گوشه ی اتاق و به گل های گندیده ی سیپروس نگاه می کنم که تا خرخره در آب های راکد و بی هوا ، غرق اند و مشغول اند به مردن ! که چند روزی بود از فضای تُنگ ، خسته بودند ، این را از پچ پچ های غمگین شبانه شان فهمیدم . دلشان خاک می خواست ، و گلدان کوچکی برای زیستن ! اما خودشان را به بیخیالی زدند و در کمال تظاهر ، ناگهان برگ هایشان زرد شد و ساقه هایشان پوسید . دارم نفس های آخرشان را می شنوم ، دارم جان کندنشان را می بینم ! هرچند که تا همین دیروز ، شاد و سرزنده فضای تنگ را پر کرده بودند و انگار نه انگار که اوضاعشان خوب نیست ! داشتند سعی می کردند حالشان خوب باشد ... گل های ساده ی سیپروس ، نفهمیده بودند ؛ که تو هرچقدر هم که مقاوم و قوی باشی ؛ شرایط که بد باشد ، از درون می پوسی ... گاهی باید به جای لبخند و تظاهر به حالی خوب ، بلند شوی و شرایط را عوض کنی . همیشه با تظاهر به شادی و خوب بودن ، همه چیز درست نمی شود سلام ی کم غم انگیز بود متنش ان شالله که دلت همیشه شاد ،رو لب هات خنده 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .