Topaz ارسال شده در 14 بهمن، 2022 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، 2022 داستان شب روزی پزشکی سالخورده که از افسردگی شدید رنج میبرد، برای معالجه و درمان نزد من آمد. او توان این را نداشت که با اندوه از دست دادن همسرش در دو سال پیش کنار بیاید. نیروی چیره شدن بر این درد و رنج را در خود نمیدید. او همسرش را بهشدت دوست میداشت. از دست من چه کاری ساخته بود؟ به او گفتم دکتر چه میشد اگر شما مرده بودید و همسرتان زنده میماند؟ _ وای که دیگر این خیلی بدتر بود، بیچاره او چگونه میتوانست اینهمه درد و رنج را به تنهایی تحمل کند؟ از این فرصت استفاده کردم و در پاسخ گفتم: دکتر پس ببینید که این درد و رنج نصیب او نشد، و این شما هستید که رنجش را به جان خريديد و اکنون باید آن را تحمل کنید. سکوت کرد، تنها به آرامی دستم را فشرد و مطب را ترک کرد... رنج وقتی معنا یافت، معنایی چون گذشت و فداکاری، دیگر آزاردهنده نيست... ویکتور فرانکل معنادرمانی 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .