رفتن به مطلب

بمب انرژی

کاربر عضو
  • تعداد ارسال ها

    691
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

تمامی مطالب نوشته شده توسط بمب انرژی

  1. جواب خلاصش به نظرم چنتا نظریه هستش درماندگی آموخته شده عادت به درد و خو گرفتگی نا امیدی بی ارادگی با این که ممکنه مشکل قابل حل باشه لنز فیلتر منفی
  2. نشنیده بودمش ولی لایک داشت
  3. گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود گاهی بساط عیش خودش جور می شود گاهی دگر، تهیه بدستور می شود گه جور می شود خود آن بی مقدمه گه با دو صد مقدمه ناجور می شود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو می شود… گاهی برای خنده دلم تنگ می شود گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود گاهی تمام آبی این آسمان ما یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود ازهرچه زندگیست دلت سیر می شود گویی به خواب بود جوانی‌ مان گذشت گاهی چه زود فرصت مان دیر می شود کاری ندارم کجایی چه می کنی بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
  4. بمب انرژی

    دل نوشته میقولی؟

    تو فقط باش
  5. نه مال خودم نیست هرچی جالب باشه میفرستم. گاهی هم یادم میره نویسنده رو بزنم متاسفانه وگرنه درستش ذکر منبعه. ولی جایی که بگم خودم گفتم اونجا خودمم خخ
  6. این از من نبود که شرح حال من باشه خخخ آما مرسی داری خدا نصیب همه بکنه ما که بخیل نیستیییم
  7. این ترانه جزو معدود کاراییه که نوشتم و فضاش مثبته و دپ نیست خخخخ. امیدوارم خوشتون بیاد خواننده: جواب عبد اللهی «هم کلاس دوران مدرسه و رفیق چند ساله» ترانه: حسین امیدی «این جانب خخخخ» به قول یکی از خفنای میهن «نوش روانتون»
  8. مال من نیست کهههه مال یکی دیگه بود ولی مرسی داری توووو
  9. بمب انرژی

    همه را شکل یار می بینم...!

    دائم از غصه می‌زنم بر سر زندگی مشکل است بی‌دلبر دوستانم شدند بابا، و بنده هستم هنوز بی‌همسر پیرمردی مجردم، که همه می‌دهندم نشان به یکدیگر پسرِ پیر داند ارزش زن پیر دختر هم ارزش شوهر زرگر از قدر زر خبر دارد گوهری داند ارزش گوهر وای بر من، خروس با مرغ است شده‌ام از خروس هم کمتر نه جگر دارم و نه دندانی بس‌که دندان گذاشتم به جگر گرچه در بین جمع خاموشم دارم آتش بر زیر خاکستر گفت یک بچه دبستانی: «میم مثل چه؟» گفتمش: «محضر» با تو از راز خویش می‌گویم گرچه آن را نمی‌کنی باور: همه را شکل یار می‌بینم پیرزن را نگار می‌بینم همه عمر در تعب بودن از غم و غصه جان‌به‌لب بودن با هزاران کمال و فضل و ادب بین افراد بی‌ادب بودن از مرض‌های سخت در بستر روز و شب در تنور تب بودن با یکی از اجنه تنهایی کنج یک غار نصف‌شب بودن در جهنم هزار و ششصد سال با ابوجهل و بولهب بودن هست اینها و بدتر از اینها بهتر از مثل من عزب بودن همه را شکل یار می‌بینم پیرزن را نگار می‌بینم خواب دیدم شبی که زن دارم کت و شلوار نو به تن دارم جشن برپا شده‌ست و از هر سو میهمانان مرد و زن دارم جای یک زوجه، شانزده زوجه جای ماشین عروس ون دارم صبح وقتی که چشم وا کردم باز دیدم که صد محن دارم نه کتی در برم، نه شلواری نه اگر جان دهم کفن دارم نشود مبتلا کسی، یارب به چنین حالتی که من دارم همه را شکل یار می‌بینم پیرزن را نگار می‌بینم دوش رفتم به درب خانه وی زنگ‌شان را فشار دادم هی عوض گل رسید بوته خار جای او در گشود مادر وی گفتم: «ای نازنین، قبولم کن به غلامی، که عمر من شد طی» گفت: «هستی نجیب؟» گفتم: «هان» گفت: «مؤمن چطور؟» گفتم: «ای‌ی‌ی...» گفت: «کار تو چیست؟» گفتم: «هیچ» گفت: «سرمایه تو؟» گفتم: «هی‌ی‌ی...» گفت: «پس بیش از این نکن اصرار» گفت: «پس بعد از این نشو پاپی» گفتم: «ای بر سرت بلا بارد صبر بر این بلا کنم تا کی؟ همه را شکل یار می‌بینم پیرزن را نگار می‌بینم...» گر موفق شوم به دیدن او گویمش: «ای نگار زیبارو آن‌قدر عاشق تو ام که مپرس آن‌قدر مخلص تو ام که مگو هرکسی جز تو را بگیرم، هست زن بد در سرای مرد نکو نشود حسن‌های ما کامل تا ندارم زن و نداری شو دختر خانه بوده‌ای، کافی‌ست خانم خانه باش و کدبانو تا به کی پیش مادرت باشی؟ همنشینی بد است با بدخو کس ندیده کلاغ با طاووس کس ندیده گراز با آهو...» پاک دیوانه‌ام، چه می‌گویم؟ این‌چنین کی زنم شود یارو مبتلایم به درد ناجوری که نگردد علاج با دارو همه را شکل یار می‌بینم پیرزن را نگار می‌بینم چون به تن می‌کنند جامه تنگ؟ شده چادر برای زن‌ها ننگ در خیابان لباس‌ها دارند با بدن‌ها نبرد تنگاتنگ تا بگویی که «این چه ترکیبی‌ست؟» می‌شوی بی‌کلاس و بی‌فرهنگ در چنین دوره‌ای که هر دهِ ما گفته زکی به شهرهای فرنگ تا زمانی که پیر صد ساله صورتش خوشگل است و رنگارنگ همه را شکل یار می‌بینم پیرزن را نگار می‌بینم «حشمت» آید به چشم من «نسرین» «قدرت» آید به چشم من «پروین» بشنو اکنون حکایتی جالب گر نداری به حرف بنده یقین می‌گذشتم زکوچه‌ای، دیدم برگی از یک مجله روی زمین روی آن عکسی از دو دختر بود چهره هر دو مثل حورالعین نیم ساعت به دیده حسرت خیره بودم بر آن ورق همچین زنی آمد که: «چیست این؟» گفتم: «چه بگویم، خودت بیا و ببین روی زیبای حوریان بهشت کرده است این مجله را تزیین» گفت: «یارو، خدا شفات دهد باشی از این به بعد بهتر از این این‌که عکس فرشته می‌بینی هست عکس لنین و استالین...» گفتم: «امروز چون تو می‌بینم همه را، ای نگارِ ماه‌جبین» گفت: «بس کن، نگار سیخی چند؟ شده‌ای پاک خل، منم: افشین...» همه را شکل یار می‌بینم پیرزن را نگار می‌بینم
  10. بمب انرژی

    مرد اگر عاشق شود...

    مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد می شمارد لحظه ها را؛ گاه اما جای او ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ در دژ فرماندهی سردار خوابش می برد رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه ارتشی در ضمن استقرار خوابش می برد دردناک است اینکه می‌گویم ولی هنگام جنگ شهر بیدار است و فرماندار خوابش می برد بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است مست هم در قصر و هم در غار خوابش می برد تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب پیش چشم مردم بیدار خوابش می برد من کی ام !؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای ! تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می برد یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین در اتاقی بسته از آوار خوابش می برد در کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب رهروی در جاده ی هموار خوابش می برد سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب سر به روی پیشخوان بار خوابش می برد یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی لای انگشتان او سیگار خوابش می برد من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام اینکه موج از شدت انکار خوابش می‌برد وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج می پرد از خواب تا هر بار خوابش می برد من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش کودکی با گونه ی تبدار خوابش می‌برد "دوستت دارم" که آمد بر زبان خوابم گرفت متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است عاشقی که در شب دیدار خوابش می برد
  11. بمب انرژی

    دلتنگی

    درستشو تو گفتی عزیز دلم
  12. بمب انرژی

    دعای زیبا ❤

    چه خفننننن منم این دعا رو برای همه میکنم همیشه خدایا قبل از این که ما رو کفن ببینی یه کاریمون کن اول خفن ببینی
  13. بمب انرژی

    چادر

    چه خفن بود و جدید و البته درست... اونی که درد موفق نبودنش چادره بذا موفق نباشه خخخخ آدم موفق راهشو پیدا میکنه
  14. خخخخ تلخم یا نه نمیدونم آما گوشت تلخ نیستم خخخ
  15. حرف درستیه اگر باورش بدیهی نباشه
  16. همه چی به جاش خوبه شیرینی زیادم دلو میزنه گاهیم تلخی به جاست
  17. بمب انرژی

    دلتنگی

    اینا همه دل تنگیه اما اوج دل تنگی جاییه که دل تنگ میشی اما چون درماندگی رو آموختی مث بچه آدم میریزی تو خودت و اگه بخوای هم نمیتونی بروزش بدی
  18. بمب انرژی

    خانه خالی...!

  19. ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن گر وی به تیرم می‌زند استاده‌ام نشاب را مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را امروز حالا غرقه‌ام تا با کناری اوفتم آنگه حکایت گویمت درد دل غرقاب را گر بی‌وفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی کآن کافر اعدا می‌کشد وین سنگدل احباب را فریاد می‌دارد رقیب از دست مشتاقان او آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را «سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو» ای بی‌بصر! من می‌روم او می‌کشد قلاب را
  20. بمب انرژی

    معین زندی♡...

    چه تلفیق سبکی داره. خیلی مهارت میخواد واقعا لایک
×
×
  • اضافه کردن...