رفتن به مطلب

Sahar_96

کاربر عضو
  • تعداد ارسال ها

    92
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

پست ها ارسال شده توسط Sahar_96

  1. https://cactusmusic.ir/music-edvin-harfato-bavaram-shod/

    دانلود آهنگ حرفاتو باورم شد از ادوین

    آهنگ حرفاتو باورم شد از ادوین | با کیفیت بالا و لینک مستیم به همراه متن آهنگ

    Edvin  Harfato Bavaram Shod

    همیشه سنگ صبورمَن خیابونای این شهر
    که پُره نامردی لعنت به قانونای این شهر
    خاطره دارم آخه با تو همه جای این شهر

    همیشه سعی میکردم از دست ندم چشاتو
    همیشه گردن میگرفتم همه چیو به جا تو
    حالا منو و این همه راه نرفته با تو

    حرفاتو باورم شد این بار آخرم شد
    رفتار تو دلیل حرفای پشت سرم شد

    حرفاتو باورم شد این بار آخرم شد
    رفتار تو دلیل حرفای پشت سرم شد

    منو که دیگه میشناسی از هیشکی طلب ندارم
    ببین چیکار کردی باهام که روز و شب ندارم
    چرا باهام بد شدی میدونستی که صبر ندارم

    حرفاتو باورم شد این بار آخرم شد
    رفتار تو دلیل حرفای پشت سرم شد

    حرفاتو باورم شد این بار آخرم شد
    رفتار تو دلیل حرفای پشت سرم شد

    حرفاتو باورم شد این بار آخرم شد
    رفتار تو دلیل حرفای پشت سرم شد
    حرفاتو باورم شد

    حرفاتو باورم شد

    باورم شد از ادوین - دانلود آهنگ حرفاتو باورم شد از ادوین

  2.  

    چشمه ‏ها جوشيد و جارى گشت دريا در غدير  

    باغ عشق و آرزوها شد شكوفا در غدير

     فصل باران بود و رويش فصل سبز زيستن      

    خنده، گل مى‏كرد بر لبهاى صحرا در غدير

     بود پيدا در زلال جارى تكبيرها      

    نقطه پايان عمر تشنگيها، در غدير

    جبرئيل آمد كه: بلِّغ يا محمّد! همّتى!    

    حكم يزدان‏ست و بايد كرد اجرا، در غدير

     رفت بالا از جهاز اشتران و، خطبه خواند    

     خطبه‏يى شورْ آفرين و شورْافزا در غدير

     تا كه بردارد پيمبر پرده از رازى بزرگ      

    كرد بيرون ز آستين دست خدا را در غدير

     عرشيان، در اشتياق خاكيان مى‏سوختند  

     تا على با دست احمد رفت بالا در غدير

    (گفت: هر كس را منم مولا، على مولاى اوست)      

     كرد گل، گلنغمه احمد چه زيبا در غدير!

     نخل سَرسبز نبوّت شد گل آرا، تا كه شد  

    از فروع دين: تولّا و تبرّا، در غدير

     دستِ رد بر سينه اغيار مى‏زد آشكار

    (عاد من عاداه) او افكند غوغا در غدير

    گاه بيعت بود و، بدعت پا به پاى فتنه‏ ها  

    خيمه مى‏زد در كنار آرزوها، در غدير

     خشمه اى شعله ‏ور، پژواك كينِ جاهلى      

     خطِّ سير خود جدا كرد آشكارا در غدير

    ياد داريد اى زلالىْ فطرتان مى‏پرست!      

     پير ميخواران صفا مى‏كرد با ما در غدير؟!

     ياد داريد اى حماستى طينتان سربِدار      

     بو الفضولِ فتنه را، رسواىِ رسوا در غدير؟

    ياد داريد اى بهشتىْ سيرتان! مولا على        

    از قيام خود، قيامت كرد برپا در غدير؟!

    كهكشان در كهكشان، اشراق بود و روشنى    

     از طلوع آفتابِ عالمْ آرا، در غدير

     طور بود و، نور بود و، كشف و اشراق و شهود    

    شد بهشت آرزوها آشكارا، در غدير

    لَن تَرانى گو، ترانى گوى شد تا جلوه كرد      

    با تماشايىْ‏ترين تصوير، مولا در غدير

    خُم به جوش آمد كه: ساقى، ساقى كوثر شده‏ست        

     مى ز چشم مست ساقى، بادهْ پيما در غدير

      هر چه پيموديد ياران باده، بادا نوشِ‏تان!  

    با حريفان گفت ساقى: نوش باد! در غدير

     گلسرود شوق را، هستى به لب دارد كه: من  

     آنچه را گم كرده بودم، گشت پيدا در غدير

     دست افشانى كند گردون، كه با دست خدا

    فتنه‏ هاى دير پا، افتاد از پا در غدير

    • Like 1
  3. دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.

    پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد
     
    به پر و پای فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن"

     

    لا به لای هق هقش گفت: ' اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ...'


    خدا گفت: 'آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمی‌يابد هزار سال هم به كارش نمی‌آيد'، آنگاه سهم يك روز زندگی را در دستانش ريخت و گفت: 'حالا برو و يک روز زندگی كن'

    او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش می‌درخشيد، اما می‌ترسيد حركت كند، می‌ترسيد راه برود، می‌ترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: 'وقتی فردايی ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايده‌ای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم'

    آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد می‌تواند تا ته دنيا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند ....


    او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما....
    اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمی‌شناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
     او در همان يك روز زندگی كرد
    فردای آن روز فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: ' امروز او درگذشت، كسی كه هزار سال زيست! '
     
    زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است.

    امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟

    • Like 1
    • Thanks 1
  4. کوفته تبریزی یکی از غذاهای اصیل تبریزی هاست 

    هرکسی نخورده پیشنهاد میکنممم امتحان کن مواداصلیش از گوشت لپه وسبزی مخصوص کوفته برنج وادویه هست که البته عرض شود نیاز به زور وقدرت داره🤣🤣🤣خانما پیشنهاد میکنم بدین قسمت ورزش به آقایون انجام بدن .....

    نوش جانتون...

  5. روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را بـه ده برد تا بـه او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.

    ان دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:

    عالی بود پدر! پدر پرسید آیا بـه زندگی ان ها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد بـه آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.

    ما در حیاطمان فانوس های‌ تزیینی داریم و ان ها ستارگان را دارند.

    حیاط ما بـه دیوارهایش محدود می‌شود اما باغ آن ها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو بـه من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.

×
×
  • اضافه کردن...