-
تعداد ارسال ها
52 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
تمامی مطالب نوشته شده توسط Arash71
-
بررسی ریشههای تنفر هیتلر از مارکسیسم و یهودیت/در ضدّیت دموکراسی
Arash71 پاسخی برای 彡Mr AlirezA彡 ارسال کرد در موضوع : تاریخ جهان
هیتلر بهترین راهکارهارو برای جلوگیری از به وجود اومدن قحطی انجام داد که اگه هیتلر نبود ابان ادما همو زنده زنده میخوردن -
رونمايي از دسته ي جديد پي اس 5
Arash71 پاسخی برای Miss nilofar ارسال کرد در موضوع : بازیهای کامپیوتری
همیییین؟؟؟؟ همچین نوشتی رو نمایی گفتم چی شده -
اقا جمیعا سلام همتون من و میشناسید من آرشم متولد بهمن هفتادو یک نه مردادی مغرورم و نه آذری شرور ارشد کارگردانی سینما دارم و در حال حاضر تدوینگر شرکت تبلیغاتی هستم. دوماهه برگشتم تهران ، پس تهران سرای منست. سوال دیگه هست بپرسید پاسخگو باشم بآ تچکر
- 4 پاسخ
-
- 12
-
می خوابم و با چشمهای نگران گریه میکنم از ترس خوابیدنت با دگران گریه می کنم سرزده امد و دید که دستم سراپا خونیست میخندید ولی من مثل مهمان گریه میکنم خبر امد به فالم که تو از من دوری بر شومی فال ته فنجان گریه می کنم بعد تو درهای اتاق را بر خودم قفل کردم با عکس تو توی این زندان گریه می کنم برای جلوگیری از هرگونه ابروریزی جلوی دوستان با لب خندان گریه می کنم قدم میزنم سیگار میشکم بغض می کنم منم مثل همه مردان گریه می کنم با انقلاب و کافه و هرچه خیابان هست حتی با جنگل سیسنگان گریه می کنم از داروخانه چند مسکن قوی میخواهم بگذار فک کنند از درد دندان گریه میکنم #آرش_سماک
-
راستی یادت هست هنوز؟ بوی ابریشم میان خنده ام؟ یا تکاپوی خیالم در بهار؟ ان صنوبر؟ ان شبستان؟ ان قرار؟ رد پایم پشت پایت را چطور؟ مانده یادت لحظه های انتظار؟ یاد داری قصه های قبل خواب؟ یادت اید من وَ تو غم غصه دار؟ خاطرت هست رفتنم از پیش تو؟ چشم گریان اه و ناله خاطرات مانده انسوی دالان بهار؟ چه بگویم یاد من مانده هنوز بوی پیراهن تو اغوش تو رنگ سه تار #آرش_سماک
-
گفتم به خویش، دردِ مرا چاره میکند پلکی نگاه بر منِ آواره میکند از قاصدان سراغ گرفتم؛ گریستند! گفتند: "نامههای تو را پاره میکند" #حسین_دهلوی
-
پنجره ای پنهان است و من ان دسته ی فنجان توام که تو در دست داری!! سر گیسوی پریشانت را به نسیم دادی باز؟ چه پریشان حالیم من و ققنوس که تو را می پاییم از بر پنجره ای تلخ که سر گردان است.... #آرش_سماک
-
مگر به زور من تورا سر قرار برده ام؟ مگر شبی غریب تو را به انتظار برده ام؟ تو پیش دیگر دوستان چنان فغان میکنی که گویی من سر تو را به زیر دار برده ام.. ستاره های راه من تو را نشان می دهند ولی فقط یاد تو را ز روزگار برده ام نگاه کن به من کمی ازین جهان نهانه شو که من صداقت تو را به اضطرار برده ام اتاق بسته از سکوت صدای تو پر از من است فقط کم از شهامتت شب فرار برده ام طمع لبت برون نشد ز حال و روز این دلم فقط کم از لعل لبت چو زهر مار برده ام تو پیش دیگر دوستان چنان فغان نکن دگر که من دگر شب فرار در انتظار مرده ام #آرش_سماک
-
من به دستان خودم دار زدم مرد تن خسته ی در اینه را #آرش_سماک
-
من که جز خواب تو در یادم نیست چه کنم خواب ببینم یا تورا یاد کنم؟ درد اوارگی ات را به جانم می کشم چه کنم خانه به دوشم یا تو اباد کنم؟ درد ترکت خوش و خوشبختی از یادم برد چه کنم تا سحر اشک بریزم یا دلی شاد کنم؟ می تراود در دلم شوق رسیدن به دلت چه کنم در قفست خواب شوم یا که دل ازاد کنم؟ توکه رفتی پشت گوشت خسته و اواره دل چه کنم ساکت بشینم یا حنجره را داد کنم؟ ترک یادت سخت تر بود با قاب عکس مرده ات چه کنم خنده ی مسرور کنم یا بغض در گلو باد کنم؟ نمیدانم چه کردم و نخواهم دانست که چگونه در دلم جز عشق تو ایجاد کنم... #آرش_سماک
-
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان که دل اهل نظر برد که سریست خدایی پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان این توانم که بیایم به محلت به گدایی عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی خلق گویند برو دل به هوای دگری ده نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
-
دلخوشی بعضیا ازردن ادمهاست
- 1 پاسخ
-
- 1
-
دقیقا جایی که تا خودمون تجربه نکنیمش به دستش نمیاریم
-
پس بهتره کمتر به ساعتت نگاه بندازی ، چون زمان ارزشمندتر از اینه که به گذر کردنش تلف بشه
- 1 پاسخ
-
- 1
-
عذرخواهی کردن سخت ترین کار دنیاست
- 8 پاسخ
-
- 1
-
موقعی میتونیم به خودمون ببالیم که هیچوقت کسی رو نرنجونیم
- 8 پاسخ
-
- 1
-
اما بزرگترین حماقت انسان توجه زیاد به بی توجیهای افراد
- 1 پاسخ
-
- 1
-
ولی چرا باید کاری کنیم که مجبور به عذرخواهی کردن بشیم؟؟؟؟
-
عذر خواهی کردن به جز شعور جنم هم میخواد رویا جان
- 8 پاسخ
-
- 1
-
ولی کلمات خالی از احساسند، هیچوقت نمیتونی با نوشتن حرفات احساستو منتقل کنی
- 1 پاسخ
-
- 1