رفتن به مطلب

محدثه امیری

کاربر عضو
  • تعداد ارسال ها

    3
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

درباره محدثه امیری

دستاورد های محدثه امیری

Newbie

Newbie (1/14)

  • Week One Done
  • Conversation Starter

نشان‌های اخیر

0

اعتبار در سایت

  1. آیا زندگی اندک ارزشی دارد ؟ مرگ برتر است یا زندگی ؟ عشق برتر است یا نفرت؟ امید برتر است یا نومیدی ؟ ارزشش را دارد برای زندگی با مرگ، دست و پنجه نرم کرد ؟ ارزشش را دارد مقابل بدبختی، ناامیدی، سردرگمی، نفرت، اندوه و بسیار، برای زندگی جنگید ؟ زندگی که سرشار از امید، خوشبختی، آرامش، شادی خوشحالی باشد، ارزش جنگیدن دارد ؟ همانا که هر کس ظرفیتی دارد .... بعضی ظرفیت کمی دارند کمی مشکل و اندوه می‌تواند آنها را از پا در بیاود؛ بعضی هم ظرفیت بالایی دارند و حتی با خم شدن کمرشان هم اخم به ابرو نمیاورند ... من از کدام دسته هستم ؟ به راستی که هر کس می‌تواند به اندازه ظرفیتش تحمل کند . گویی ظرفیت من هم رو به اتمام است .... باید چه کرد با خصلت جهان ؟ گویی تا می خواهی سربلند کنی و استوار بایستی، خلقت مشکلاتی را که در مخزن خود دارد بر سرت می‌ریزد تا دوباره در برابرش زانو بزنی! اندوه دلم بسیار است آنقدر بسیار، که ماه ها برای خالی کردنش وقت لازم دارم ... ولی کسی نیست.... کسی نیس که شنوای سخنانم باشد کسی نیست که مرا از این حال بد نجات دهد ‌.‌... گویی حتی خالق هم میلی به یاری ام ندارد؛ گویی حتی دیگر خدایی که دوستم داشته باشد هم وجود ندارد . او هم مرا به حال خود رها کرده ... بغض گلویم را گرفته کرده و توان سخن گفتن را به من نمی‌دهد.... سعی در تغییر داشتم اما نشد .... تغییری که ایجاد شد فقط ظاهری بود و بس مهم تغییر باطن بود که تغییر نکرد نمیدانم مشکل از من است یا دیگران نمیدانم من زودرنج هستم یا دیگران سنگدل! نمیدانم! نمیدانم! نمیدانم! می‌گویند چرا به این حال دچار شده ای؟ سنگدل شدی! سرد شدی! مهر و محبت از وجودت گریخته! دیگران ذره ای اهمیت برایت ندارند! خنده دار است!!! نمی‌دانند فقط ظاهر ماجرا را میبینند نمیدانند من از درون شکسته ام و در آستانه متلاشی شدن هستم.... نمیدانند و اینگونه مرا قضاوت می‌کنند می‌گویند چرا از مشکلاتت سخن نمی‌گویی؟ پاسخ من این است : هراسانم، هراسان از آن روزی که چیزی بگویم و درک نشوم، بگویم و آن را مضحک خطاب کنند، بگویم و خلاف مرهم عمل کند و زخمی دیگر بر دل غمگینم شود... دلم شکسته است نه یک بار نه دو بار بارها شکسته ام ... به دنبال مرهمی برایش هستم چه معشوق باشد و چه دوست، چه خویش هر چه که باشد، تسلیم نمی‌شوم در برابر عذاب درونم! می جنگم حتی اگر شکست بخورم و نابود شوم.... کاش می‌توانستم فارغ از غم و اندوه دنیا فارغ هر چیزی که در کمین من است بی فکر و خیال شاد باشم .....
  2. آیا زندگی اندک ارزشی دارد ؟ مرگ برتر است یا زندگی ؟ عشق برتر است یا نفرت؟ امید برتر است یا نومیدی ؟ ارزشش را دارد برای زندگی با مرگ، دست و پنجه نرم کرد ؟ ارزشش را دارد مقابل بدبختی، ناامیدی، سردرگمی، نفرت، اندوه و بسیار، برای زندگی جنگید ؟ زندگی که سرشار از امید، خوشبختی، آرامش، شادی خوشحالی باشد، ارزش جنگیدن دارد ؟ همانا که هر کس ظرفیتی دارد .... بعضی ظرفیت کمی دارند کمی مشکل و اندوه می‌تواند آنها را از پا در بیاود؛ بعضی هم ظرفیت بالایی دارند و حتی با خم شدن کمرشان هم اخم به ابرو نمیاورند ... من از کدام دسته هستم ؟ به راستی که هر کس می‌تواند به اندازه ظرفیتش تحمل کند . گویی ظرفیت من هم رو به اتمام است .... باید چه کرد با خصلت جهان ؟ گویی تا می خواهی سربلند کنی و استوار بایستی، خلقت مشکلاتی را که در مخزن خود دارد بر سرت می‌ریزد تا دوباره در برابرش زانو بزنی! اندوه دلم بسیار است آنقدر بسیار، که ماه ها برای خالی کردنش وقت لازم دارم ... ولی کسی نیست.... کسی نیس که شنوای سخنانم باشد کسی نیست که مرا از این حال بد نجات دهد ‌.‌... گویی حتی خالق هم میلی به یاری ام ندارد گویی حتی دیگر خدایی که دوستم داشته باشد هم وجود ندارد . او هم مرا به حال خود رها کرده ... بغض گلویم را گرفته کرده و توان سخن گفتن را به من نمی‌دهد.... سعی در تغییر داشتم اما نشد .... تغییری که ایجاد شد فقط ظاهری بود و بس مهم تغییر باطن بود که تغییر نکرد نمیدانم مشکل از من است یا دیگران؛ نمیدانم من زودرنج هستم یا دیگران سنگدل! نمیدانم! نمیدانم! نمیدانم! می‌گویند چرا به این حال دچار شده ای؟ سنگدل شدی! سرد شدی! مهر و محبت از وجودت گریخته! دیگران ذره ای اهمیت برایت ندارند! خنده دار است!!! نمی‌دانند فقط ظاهر ماجرا را میبینند نمیدانند من از درون شکسته ام و در آستانه متلاشی شدن هستم.... نمیدانند و اینگونه مرا قضاوت می‌کنند می‌گویند چرا از مشکلاتت سخن نمی‌گویی؟ پاسخ من این است : هراسانم، هراسان از آن روزی که چیزی بگویم و درک نشوم، بگویم و آن را مضحک خطاب کنند، بگویم و خلاف مرهم عمل کند و زخمی دیگر بر دل غمگینم شود... دلم شکسته است نه یک بار نه دو بار بارها شکسته ام ... به دنبال مرهمی برایش هستم چه معشوق باشد و چه دوست، چه خویش هر چه که باشد، تسلیم نمی‌شوم در برابر عذاب درونم! می جنگم حتی اگر شکست بخورم و نابود شوم.... کاش می‌توانستم فارغ از غم و اندوه دنیا فارغ هر چیزی که در کمین من است بی فکر و خیال شاد باشم .....
  3. آیا زندگی اندک ارزشی دارد ؟ مرگ برتر است یا زندگی ؟ عشق برتر است یا نفرت؟ امید برتر است یا نومیدی ؟ ارزشش را دارد برای زندگی با مرگ، دست و پنجه نرم کرد ؟ ارزشش را دارد مقابل بدبختی، ناامیدی، سردرگمی، نفرت، اندوه و بسیار، برای زندگی جنگید ؟ زندگی که سرشار از امید، خوشبختی، آرامش، شادی خوشحالی باشد، ارزش جنگیدن دارد ؟ همانا که هر کس ظرفیتی دارد .... بعضی ظرفیت کمی دارند کمی مشکل و اندوه می‌تواند آنها را از پا در بیاود؛ بعضی هم ظرفیت بالایی دارند و حتی با خم شدن کمرشان هم اخم به ابرو نمیاورند ... من از کدام دسته هستم ؟ به راستی که هر کس می‌تواند به اندازه ظرفیتش تحمل کند . گویی ظرفیت من هم رو به اتمام است .... باید چه کرد با خصلت جهان ؟ گویی تا می خواهی سربلند کنی و استوار بایستی، خلقت مشکلاتی را که در مخزن خود دارد بر سرت می‌ریزد تا دوباره در برابرش زانو بزنی! اندوه دلم بسیار است آنقدر بسیار، که ماه ها برای خالی کردنش وقت لازم دارم ... ولی کسی نیست.... کسی نیس که شنوای سخنانم باشد کسی نیست که مرا از این حال بد نجات دهد ‌.‌... گویی حتی خالق هم میلی به یاری ام ندارد گویی حتی دیگر خدایی که دوستم داشته باشد هم وجود ندارد . او هم مرا به حال خود رها کرده ... بغض گلویم را گرفته کرده و توان سخن گفتن را به من نمی‌دهد.... سعی در تغییر داشتم اما نشد .... تغییری که ایجاد شد فقط ظاهری بود و بس مهم تغییر باطن بود که تغییر نکرد نمیدانم مشکل از من است یا دیگران؛ نمیدانم من زودرنج هستم یا دیگران سنگدل! نمیدانم! نمیدانم! نمیدانم! می‌گویند چرا به این حال دچار شده ای؟ سنگدل شدی! سرد شدی! مهر و محبت از وجودت گریخته! دیگران ذره ای اهمیت برایت ندارند! خنده دار است!!! نمی‌دانند فقط ظاهر ماجرا را میبینند نمیدانند من از درون شکسته ام و در آستانه متلاشی شدن هستم.... نمیدانند و اینگونه مرا قضاوت می‌کنند می‌گویند چرا از مشکلاتت سخن نمی‌گویی؟ پاسخ من این است : هراسانم، هراسان از آن روزی که چیزی بگویم و درک نشوم، بگویم و آن را مضحک خطاب کنند، بگویم و خلاف مرهم عمل کند و زخمی دیگر بر دل غمگینم شود... دلم شکسته است نه یک بار نه دو بار بارها شکسته ام ... به دنبال مرهمی برایش هستم چه معشوق باشد و چه دوست، چه خویش هر چه که باشد، تسلیم نمی‌شوم در برابر عذاب درونم! می جنگم حتی اگر شکست بخورم و نابود شوم.... کاش می‌توانستم فارغ از غم و اندوه دنیا فارغ هر چیزی که در کمین من است بی فکر و خیال شاد باشم .....
×
×
  • اضافه کردن...