رفتن به مطلب

numb

کاربر عضو
  • تعداد ارسال ها

    803
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    19

پست ها ارسال شده توسط numb

  1. من از اینکه روزهاست هر صبح چشمهایم را درحالی باز میکنم که در کفه ی دیگر ترازوی زیستنم کوهی از ناامیدی قرار دارد و در نبود امیدی بزرگ و چشمگیر، باید هزاران سنگریزه ی امید را بیابم و در کفه ی دیگر قرار دهم تا کفه ها برابر شوند و قادر به ادامه باشم؛خسته شده ام.

    • Thanks 1
  2. 6 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

     

    ‏من وقتی میرم جایی پول میدم از تمام امکانات اونجا استفاده میکنم 


    مثلا یبار رفته بودم استخر دیدم غریق‌نجاتِ بیکار نشسته پریدم تو قسمت عمیق تا بیاد نجاتم بده😂

    اصفهانی نیستین آیا؟😶‍🌫️😂

    • Thanks 1
  3. 12 ساعت قبل، حواصیل گفته است:

    امشب به قصّه‌ی دل من گـوش می‌کنی

    فـردا مـرا چو قصـّه فـرامـوش می‌کـنـی

     

    دستم نمی‌رسـد که در آغـوش گـیـرمـت

    ای مـاه ! بـا کـه دست در آغـوش می‌کنی ؟!

     

    در سـاغر تـو چیـست که بـا جـُرعـه‌ی نـُخـُست

    هـُشـیـار و مـست را همه مـدهـوش می‌کنی ؟!

     

    مـی جوش می‌زنـد بـه دل خـُم ، بـیـا بـبـیـن !

    یـادی اگـر ز خـون سـیـاووش می‌کـنـی

     

    گـر گـوش می‌کنی سخنی خـوش بـگـو یـمـت

    بـهـتـر ز گـوهـری که تـو در گـوش می‌کـنــی

     

    جـام جـهـان ز خون دل عـاشـقـان پـر است

    حـُرمت نـگـاه دار ! اگـر نـوش می‌کـنـی

     

    "سـایـه" چـو شـمـع شـعـلـه در افـکـنـده‌ای به جمع

    زیــن داسـتـان کـه از لـب خـامـوش می‌کـنــی

     

    هوشنگ ابتهاج ( سایه)

    🥹👌🏻🫧🤍

  4. 7 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

    دلهره یکی دیگر از ویژگی های انسان امروزی است.اسیب اضطراب خیلی بیشتر ار آسیب تنهایی و تهی بودن است

    احساس تنهایی و تهی بودن ب خودی خود چندان ناراحت کننده نیست 

    آسیب و زیان آن در این است ک شخص را ب درد و نا آرامی اضطراب مبتلا می کند

    انسان در جستجوی خویش (رولو می)

    حق: )))👌🏻

    • Thanks 1
  5. 33 دقیقه قبل، حسین138 گفته است:

    آزرده ام از دست تو

    قربانی شکست تو

    تا کی فریبم میدهی

    احسنت.ناز شست تو

    تو ان ک هستی .نیستی

    در ارزوی چیستی

    عاجز شدم از درک تو

    اخر بگو تو کیستی

    هر چه صدایت می کنم

    درد آشنایت میکنم

    بازم اسیر محنتی

    دیگر رهایت میکنم

    جام دلم لبریز شد

    رخساره ام پاییز شد

    سرمایه ی عمر گران

    شعر ملال انگیز شد

    ....

    پس کی ب گوشت میرسد

    اه دل رسوای من

    یارب.تو یاری کن مرا

    یا غم گساری کن مرا

    راکد نمانم در خودم

    چون اب.جاری کن مرا

    سیمین پاکی

     

    عالی بود

    ممنون🫠🫧✨

    • Like 1
    • Thanks 1
  6. گفتم مرو رفتی و بد بیراه رفتی

    بس تند میرانی نگه کن تا نیفتی

    بوی بهاران بود و ذوق میگساران

    یادش بخیر آنگه که چون گل می شکفتی

    هنگام بیداریست ای گم کرده دیدار

    چون چشم بخت من عجب بیگاه خفتی

    خود را ز چشم خویشتن نتوان نهان کرد

    گیرم خدارا نیز ازخود می نهفتی

    بر فرق همراهان چه آواری فرو ریخت

    برفی که از بام سرای خویش رفتی

    باور نمی آید هنوزم از دل تو

    کز مهریاران کهن دل بر گرفتی

    قدر تو من می دانم و می گویمش باز

    تا کس نگوید گفتنی ها را نگفتی

    چون گوشواری زینت گوش زمانست

    آن قیمتی درهای بی همتا که سفتی

    عهد و عطای حاکمان چندان نپاید

    از مهر مردم تن مزن! گفتم، شنفتی؟

    اشک روان سایه پیک مهربانیست

    از دیده افتادی ولی از دل نرفتی

    • Like 1
  7. 16 ساعت قبل، حواصیل گفته است:

     از میان نامه های فروغ

    من شب و روز به تو فکر میکنم و نام تو اشک به چشمم می آورد و هر وقت کسی از من می پرسد که چرا چهار دیوار اتاقم را ترک نمی کنم و به گردش و تفریح نمی روم، توی دلم می خندم. چون برای من دیگر این گردش و تفریح، و دور هم جمع شدن ها و وقت را با حرف های بی معنی تلف کردن، کار احمقانه و بی معنی شده. برای من خلوت خودم، خلوتی که با اندوه از دست دادن تو و سعادت گذشته ام رنگ گرفته، خیلی گواراتر و شیرین تر است.

    🥲

    • Sad 1
  8. 10 ساعت قبل، Elnaz گفته است:

    بنشینیم و بیندیشیم!
    این همه با هم بیگانه
    این همه دوری و بیزاری
    به کجا آیا خواهیم رسید آخر؟
    و چه خواهد آمد بر سر ما با این دلهای پراکنده؟

    جنگلی بودیم:
    شاخه در شاخه همه آغوش
    ریشه در ریشه همه پیوند
    وینک، انبوه درختانی تنهاییم.

    هوشنگ ابتهاج

    چ قشنگ🙂👌🏻

×
×
  • اضافه کردن...