رفتن به مطلب

رمان اشک های من😍 با من همراه باشید


Royaye shab

ارسال های توصیه شده


😍 رمان زیبای [اشک های من ]
 

#اشکهای_من❤️‍ #قسمت_6

نزدیکای عید بود و قرار بود ده روزی 
بمونن حالا ک دورم شلوغ بود کمتر 
چتروم میرفتم بهتر کی بشه ترک کنم خسته شدم از الافی...
روز اول عید بود همه اماده شدیم بریم 
خونه مادرجون این رسم همیشگی 
بود روز اول عید میرفتیم اونجا کل 
فامیل هم بودن. خیلی دوست داشتم 
ماشاءالله زیاد بودیم خودمون یه ایل بودیم .و ازون جایی که دختر زیاد 
داشتیم منم همیشه حسابی خوشتیپ میکردم. 
خب کی بدش میاد مورد توجه باشه؟! 
از اتاق که بیرون اومدم نادیا سوتی زد و گفت: 
خب حاال کی تورو میگیره انقد تیپ زدی!؟! 
-اوهوع دلشونم بخواد یه نیم نگاه 
بهشون کنم)حاال خدایی ک به من زن 
میداد مگر اینکه باهم میرفتیم گدایی.( 
اونروز خیلی خوش گذشت. 
چقدر ک با بچه های فامیل بازی کردیم.
کلی دخترارو دسممت انداختیم کال با دختر عموهام و دختر عمه هام راحت  
بودیم مثل ناموس بودن برام و من هیچوقت به خودم اجازه نمیدادم که نگاه بد  
بهشون داشته باشم 
طرفای ظهر بود تو رفت و آمد اماده کردن بندوبسممان ناهار بودیم که گوشممیم  
زنگ خورد 
شماره ناشناس بود باخودم گفتم حتما ازون دختر سیریشاست ک خرجشون  
باال زده بود و پیچونده بودمشون و میخواستم جواب رد بدم 
اما پشیمون شدم شماره مال تهران بود شاید ازمون قبول شدم زنگ زدن!!!!  
دکمه اتصالو زدم  
-الو....الو....الوووووو 
قطع کرد!!!!!! 
ای بابا مردم مریضن هاااا..... 
**--* 
روی تخت دراز کشیده بودم و به 
حرفای حسام فکر میکردم دیروز رفتن

 

#اشکهای_من❤️‍ #قسمت_7

ای بابا مردم مریضن هاااا.....
روی تخت دراز کشیده بودم و به 
حرفای حسام فکر میکردم دیروز رفتن
و قبل از رفتنشون باهام حرف زد. 
-سوران تا کی میخوای ول بچرخی داداش؟؟ 
-چیکار کنم اخه حسممام؟چندجا ازمون دادم ولی میدونی که از کار پشممت  
میزی خوشم نمیاد. 
-ببین سوران یه قطعه هست تو شرکت ازالمان وارد میشه دونه ای هفت ملیون  
اگه بتونی طراحیش کنی قطعا میتونیم نصف قیمت بفروشیم به کارخونه 
-داداش مگه کشکه اخه فکر میکنی میخرن ازما اخه؟ 
-پسر به امتحانش می ارزه خدارو چه دیدی حالا تلاشتو بکن 
-باشه چشم" 
-پس من عکس و یسری مشخصات میفرستم برات ببینم چه میکنی" 
با یاداوری قضممیه لبخندی زدم وبلند شدم و به ایمیلم سممرزدم که دیدم بله  
عکسشو فرستاده بود .
یه دوساعتی مطالبو خوندم و تحقیق کردم و بلند شدم. 
داشتم آماده میشدم برم بیرون که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم: 
-الو!!!! 
الو....ببخشید.... 
و بعدشم سریع قطع کرد.یه دختر بود. 
یه لحظه به شممماره نگاه کردم بله همون شممماره ناشناس بود که اونروز خونه  
مادرجون زنگ زد. 
خوب چرا قطع میکنی دختر خوب ؟ 
همین لحظه دوباره گوشی زنگ خورد. 
این دفعه میخوا ستم با تشر جواب بدم که دیدم اسم کوثر رو گو ی چشمک  
میزنه. 
ای بابا این چی میگه دیگه باز!!!

 

#اشکهای_من❤️‍ #قسمت_8

همین لحظه دوباره گوشی زنگ خورد. 
این دفعه میخوا ستم با تشر جواب بدم که دیدم اسم کوثر رو گوشی چشمک  
میزنه. 
ای بابا این چی میگه دیگه باز!!!
-الووو....سالااام 
سالم کوثر خوبی؟ 
-خوبم بیمعرفت ولی انگار تو بهتری؟ 
نه سرم شلوغ بود خب مهمون داشتیم گفته بودم که 
-عزیزم دلم برات تنگیده 
)اووووف اینو کجای دلم بزارم( 
باکمی مکث گفتم: واسه همین بیست روز یبار زنگ میزنی؟ 
-خب حاالا بدهکارم شدیم؟ 
بیا یجا ببینمت سورانی. 
باشه کجا؟ 
-کافی شاپ همیشگی.... 
حالا واسه سرگرمی بدنبود حوصلمم سررفته بود ...
کوثر تویه اتلیه کار میکرد و ازصدقه سریش کلی عکس گرفته بودم که البته  
هنوز نداده بودبهم. 
یه دست لباس مرتب پوشیدم و 
با ادکلن دوش گرفتم و راه افتادم. 
ازدور دیدمش ازهمین دور هم ارایش زنندش تو چشم بود؛ 
من نمیدونم این دخترا چرا انقدر ارایش میکنن؟ والا واسمه ما پسرا همین قدر  
که سبیل ندارین خوبه دیگه بابا خواهر من خودت باش طرف هلو میگیره  
لولو از آب درمیاد.... 
توهمین افکار بودم که رسیدم بهش، بلند شد ای ستاد .بایه لبخند بهش د ست  
دادم و نشستیم. 
-سوری جون میدونی عاشق ژستاتم عشقم؟ 
-اووووووف، انقدر بدم میاد بهم میگه سوری جون

 

#اشکهای_من❤️‍ #قسمت_9

توهمین افکار بودم که رسیدم بهش، بلند شد ای ستاد .بایه لبخند بهش د ست  
دادم و نشستیم. 
-سوری جون میدونی عاشق ژستاتم عشقم؟ 
-اووووووف، انقدر بدم میاد بهم میگه سوری جون
خوب میدونستم اونم فقط واسه قیافمه که باهامه وگرنه افاده ای تر ازین بود که  
بخواد با بی.محلیای من بازم دنبالم باشه 
دوتا بستنی سفارش دادیم )بیا باید خرج اینم بدم( 
باید هرجور شده شر این یکیو ازسر خودم کم کنم وگرنه موی دماغ میشه 
تو فکر بودم با صداش بخودم اومدم 
-سورانی ...سوری . ..سورییییی  
عهههههههههه انقدر بهم نگو سوری خوشت میاد اسم خودتو نصفه بگن؟ 
دستشو زد زیر چونشو چشاشو ریز کرد و گفت نصفه بگو ببینم!!! 
اومدم دهنمو وا کنم دیدم خیلی ضایس که ا سم شم نمی شه ن صفه گفت...اینم  
خیلی شیطون بودا نبود؟ 
یه نگاه خبیث کردمو با یه لبخند خبیث تر گفتم دلت میخوادااااا 
-عه سوران. لوس نشووو
حاال ازخداش بودا ینی یکم رو میدادم بهش خودش بسممان خونه خالی رو  
محیا میکرد، واسه همین زیاد بهش رو نمیدادم. 
یهو بی مقدمه گفتم: 
دارم نامزد میکنم... 
-هه .جدا؟خوش بحالت.کی هست حاال؟ 
حرصش گرفته بود کامال واضح بود. 
با نامزدم دیگه اسمش نفسه میشناسی؟ 
لباشممو کج کردو گفت هه هه با مزه فکر نمیکنی االن با منی به نفس خانوم  
خیانت میکنی؟ 
نه چون اومدم بگم و برم وهمونطورم یه قاشق بستنی گذاشتم دهنم. 
با صمورت عصمبی بلند شمد و گفت فکر نمیکنی سمرکار گذاشمتن دخترا کار  
خیلی مسخره ایه؟

 

 

 

#اشکهای_من❤️‍ #قسمت_10

 

نه چون اومدم بگم و برم وهمونطورم یه قاشق بستنی گذاشتم دهنم. 

با صمورت عصمبی بلند شدم و گفت فکر نمیکنی سرکار گذاشتنم دخترا کار  

خیلی مسخره ایه؟

توچشماش نگاه کردم و جدی گفتم من کسی رو سر کار نزاشتم فکر نکنم توام  

عاشق سینه چاکم باشی ... پوزخندی نثارش کردم و ادامه دادم یادم نمیاد قول  

ازدواج بهت داده باشم؟!!!؟ 

کف دستشو زد رو میز و رفت. 

چند قدم بیشتر نرفته بود که برگشت و از دتو کیفش یه پاکت دراورد و پرت کرد  

جلوم )بی ادب( بعدهم با ناراحتی رفت . 

یه لحظه دلم سوخت آخه این چه کاریه ازخودم بدم اومد. 

پاکتو باز کردم آخی تمام عکسام بود.. 

.چ قدر نامردم من....بستنیشم که نخورد... همینطوری که خیلی عذاب  

وجدان داشتم اروم اروم بستنی دست نخورده کوثروهم کشیدم جلوم و مشغول  

شدم 

)خب چیه نکنه فکر کردین مثل این فیلما اشتهام کور شد میزارم میرم ؟نه من  

بمیرمم میخورم نه که خسیس باشم ها کلا از اصراف بدم میومد... والا (. 

**

با طراحی قطعه حسابی سرم گرم شده بود و کمتر الاف بودم بعدازظهرا با بچه  

ها میرفتیم باشگاه بعضی شباهم میرفتیم بیرون. 

یه نگاه به ساعت کردم عقربه ها ساعت سه رو نشون میداد سعی کردم تا شیش  

ک باشگاه میرم یه چرتی بزنم. 

اما هرکاری کردم نشد که نشد؛گوشیمو برداشتم یکم توتلگرام چرخیدم یهویی  

یاد شماره ناشناسی افتادم که قطع میکرد. 

کنجکاو شدم بدونم کیه تاجایی که من یادم میاد با دختری توتهران نبودم! 

خالصه شماررو گرفتم بعد ازسه تا بوق جواب داد: 

-الو.... 

صداش گرفته بود انگار خواب بوده )مثل اینکه سرظهره ها( 

الو سلام... 

-بفرمایید!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...